خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(22)
مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهار نگرانى مى ‏كرد و "عبدالحسين" تا او را راضى نمى‏ كرد راهى جبهه نمى ‏شد و به شوخى مى ‏گفت: "من بالاخره خواهم آمد يا عمودى يا افقى".


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "عبدالحسین صدرمحمدی" یکم فروردین ۱۳۴۱‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش رمضانعلی، نجار بود و مادرش پسندیده نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هفت مهر ۱۳۶۲‏، در پنجوین عراق بر اثر اصابت گلوله و ترکش به پا و کتف، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند. او را مسعود نیز می نامیدند.

مجيد نظرى يكى از دوستانش درباره وظيفه ‏شناسى او در اين مأموريت مى ‏گويد: "وى به حضرت امام و انقلاب و اسلام واقعاً علاقه داشت به قدرى كه فرصت نمى ‏كرد به كارهاى شخصى خود برسد و به مرخصى برود.

بعضى مواقع خودم ايشان را به مرخصى مى ‏بردم. زمانى كه در قيدار (خدابنده) بوديم همزمان با رياست جمهورى بنى ‏صدر بود، او سعى مى ‏كرد تا جو حزب ‏اللهى در شهر حاكم شود. در تمام مراسم مذهبى شركت مى ‏كرد شخصاً روى ديوارها با خط خوش شعارهاى اسلامى و انقلابى مى‏ نوشت و شبها نگهبانى مى ‏داد. من يك لحظه ايشان را بيكار نديدم. يادم مى ‏آيد كه در مدرسه شبانه ‏روزى [يك دوره ]آموزشى گذاشته بوديم. صدرمحمدى در اين مدرسه راهنمايى بچه ‏ها را براى آموزش مى‏ برد و به آنها شعارهاى حزب‏ اللهى مى‏ آموخت.

با شروع جنگ تحميلى، عبدالحسين به جبهه اعزام شد. ابتدا با برادرش به پادگان امام حسين عليه السلام رفت و سپس به منطقه غرب و شهرستان مريوان اعزام شد. ابتدا مسئول چند سنگر بود ولى به علت وظيفه ‏شناسى و پركارى بسرعت مسئول دسته و گروه شد و پس از مدتى به سمت معاونت گردان و مسئول گردان ارتقاء يافت.

پدرش درباره اين دوران مى‏ گويد: "هميشه وقتى از جبهه مى ‏آمد اول به خانه دايى ‏اش سر مى‏ زد چون پسر دايى ‏اش شهيد شده بود يكبار به اتفاق پسر عمه ‏اش سعيد رجبى (كه بعدها به شهادت رسيد) و برادرش محمود نيمه‏ هاى شب از جبهه بازگشتند.

صبح كه مادرشان رفته بود دم در ديده بود پشت در خوابيده ‏اند. چون نخواسته بودند ما را بيدار كنند." عبدالحسين به زبان عربى آشنايى نسبى داشت. از اين رو از طرف سپاه مأمور شده بود تا مواقعى كه منطقه آرام است به زنجان باز گردد و عربى خود را تكميل كند. يك بار زمانى كه به زنجان بازگشته بود در خيابان سرچشمه، منافقين به سوى او تيراندازى مى ‏كنند و وى با موتور به داخل جوى آب مى ‏افتد و از اين ترور جان به سلامت برد.

او عاشق جبهه بود و در اين باره مى‏ گفت: "راضى ‏ام هميشه در جبهه بمانم و اصلاً به زنجان نيايم. اگر به جبهه بياييد و ببينيد آنجا چه خبر است، هيچگاه از آن دست نخواهيد كشيد... من نمى ‏توانم در شهر بمانم با روحياتم جور درنمى ‏آيد. اينجا مى ‏آيم يكسرى مسايل را مى ‏بينم ناراحت مى‏ شوم.فقط براى شخص امام است كه به جبهه مى ‏روم. اين دستور امام است و دستور امام بر ما حجت است."

نقل است كه در يكى از عملياتها نيروهاى خودى پس از بازگشت از خط مقدم از شدت خستگى به خواب رفته بودند و تنها عبدالحسين بيدار بود. بعد از مدتى متوجه شد كه تانكهاى عراقى نزديك مى‏ شوند. رزمندگان از شدت خستگى بيدار نمى ‏شدند و عبدالحسين با لگد به جان آنها افتاد تا موفق شد آنها را بيدار كند. لحظه ‏اى بعد بسيارى از تانك‏هاى عراقى توسط سربازان اسلام هدف قرار گرفتند. اما مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهار نگرانى مى ‏كرد و عبدالحسين تا او را راضى نمى‏ كرد راهى جبهه نمى‏ شد و به شوخى مى‏ گفت: "من بالاخره خواهم آمد يا عمودى يا افقى"

تنظیم کننده: صغرا بنابی فرد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده