خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(21)
شهید "ناصر شهبازی" در يكى از روزهاى حضور در جبهه جنگ جنازه يكى از نيروهاى خودى را در بالاى تپه‏ اى مشاهده كرد، تپه‏ اى كه با حضور سربازان عراقى امكان نزديك شدن به آن وجود نداشت. ناصر تصميم مى‏ گيرد به تنهايى اقدام كند. در نزديكى صبح هنگامى كه همراه جنازه بر مى‏ گردد به يكى از همرزمانش مى‏ گويد: "حالا مى‏ توانم راحت بخوابم."


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "ناصر شهبازی" هفتم شهریور ۱۳۴۱‏، در روستای حسن آباد از توابع شهرستان ماهنشان به دنیا آمد. پدرش ابراهیم و مادرش طاهره نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال ۱۳۶۴ ‏ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سوم دی ۱۳۶۵‏، با سمت معاون فرمانده واحد اطلاعات – عملیات درجزیره بوارین عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین شهرستان زنجان به خاک سپردند.

بعد از مدتى حضور در جبهه ‏هاى جنگ ناصر به عضويت جهاد سازندگى درآمد اما فعاليت او در اين نهاد دير زمانى نپاييد و بار ديگر به سوى جبهه جنگ شتافت و در طول حضور سه ساله ‏اش در جبهه ‏هاى جنگ دو مرتبه از ناحيه پا و چشم مجروح شد.

در سال 1364 روزى با در دست داشتن مبلغى پول به منزل آمد. مشاهده دسته ‏هاى اسكناس باعث شگفتى اهل خانه از جمله مادرش گرديد، ماجرا را جويا شدند. ناصر در جواب گفت: اين وامى است كه سپاه براى ازدواج در اختيار من قرار داده است. به اين ترتيب براى اولين مرتبه درخواست ازدواج را مطرح مى ‏كند. مادر با وجود نياز مالى كه گريبانگير خانواده بود انتظار شنيدن چنين پيشنهادى را نداشت. با وجود اين آنها به زنجان مى‏ روند و خانم طاهره سودى خواهر شهيد منصور سودى را خواستگارى مى‏ كنند. ناصر با نوشتن بعضى از عقايد و افكار خود براى دختر، علاقه او و والدينش را نسبت به خود جلب مى ‏كند و اين گونه اين ازدواج سرگرفت.

بدنبال اين ازدواج سپاه منزلى را در اختيار آنها قرار داد كه بعد از گذشت زمانى با پيشنهاد شهيد "ميرزاعلى رستمخانى" همان منزل به طور قسطى در اختيار خانواده شهبازى قرار گرفت. بعد از اين واقعه او به سوى جبهه‏ هاى جنگ شتافت و مسئوليت معاونت اطلاعات عمليات را در لشكر هفده على‏ بن ابيطالب عليه السلام متقبل شد و با اندك آشنايى كه با زبان عربى داشت مرتباً به راديو عراق گوش مى ‏داد و نكاتى را كه فكر مى‏ كرد اهميت دارند يادداشت و در اختيار فرماندهان قرار مى ‏داد.

در يكى از روزهاى حضور در جبهه جنگ جنازه يكى از نيروهاى خودى را در بالاى تپه ‏اى مشاهده كرد، تپه‏ اى كه با حضور سربازان عراقى امكان نزديك شدن به آن وجود نداشت. مشاهده اين صحنه ناصر را تحت تأثير قرار داد و احساسى آزار دهنده در او شعله ‏ور شد. براى رهايى از اين احساس، به دوستان همرزمش پيشنهاد كرد به اتفاق همديگر جنازه شهيد را انتقال دهند اما آنها پاسخ مى ‏دهند كه اين حيله و ترفند دشمن است.

اما ناصر تصميم مى‏ گيرد به تنهايى اقدام كند. در نزديكى صبح هنگامى كه همراه جنازه بر مى‏ گردد به يكى از همرزمانش مى‏ گويد: "حالا مى ‏توانم راحت بخوابم."در همين دوران شهبازى تصميم گرفت ماكت جنگى منطقه عملياتى را تهيه نمايد. او كار را با رسم منحنى ‏هايى روى كاغذ آغاز كرد و براساس اندازه ‏هاى محاسبه شده به برش كارتون هاى مقوايى پرداخت و با دقت و حوصله خاصى تكه‏ هاى آن را در كنار يكديگر قرار داد و ماكتى ساخت كه همرزمانش با مشاهده آن توانايي ها و دقت او را تحسين كردند.

او چنان پايبند جنگ و جبهه بود كه بعد از گذشت سه ماه از آخرين حضورش در كنار خانواده به ديدار همسرش كه به تازگى با او ازدواج كرده بود، نرفت و در جواب همرزم و داماد خانواده كه از او مى‏ خواهد مرخصى بگيرد و براى چند روزى به تهران بيايد فقط گفت: "سلام مرا برسانيد."

ناصر در طول حضور در جبهه عادت خاصى را در خود پرورانده بود، عادتى كه توجه ديگران را به طرف او معطوف مى‏ كرد. در جايى كه ديگران زمين را مى كندند تا در آن جانشان را از خطر محفوظ دارند او هم زمين را مى‏ كند و قبرى براى خود آماده مى كرد و هر شب در آن مى‏ خوابيد تا مرگ را زود به زود ملاقات كند و آن را به سخره بگيرد.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده