جبهه، سفره شهادت است
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "بوالفضل پاک داد" دهم شهریور ١٣۴٠ ، درشهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش محرمعلی و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. دوم فروردین ۱۳۶۱، در بستان بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند.
پس از عضويت در
سپاه و گذراندن دوره آموزش نظامى به مريوان اعزام شد و در آنجا مسؤوليت دفاع از يك
تپه را به عهده داشت؛ در اين مأموريت از ناحيه پا مجروح شد و به زنجان بازگشت.
برادرش جواد نقل مى كند: "عصر بود و ما در اطراف او نشسته بوديم و صحبت
مى كرديم، چيزى درباره مجروحيتش ابراز نكرد، مادرم پرسيد: پايت چه شده؟ اما او
موضوع صحبت را عوض كرد تا در اين باره مطلبى نگويد. بعدها از دوستانش شنيديم كه
پايش مجروح شده است". پس از آن در واحد حراست زندان سپاه زنجان مشغول خدمت
شد. در مدت خدمت در زندان، با زندانيان سياسى، دل سوزانه و ارشادى برخورد مى كرد و
اين رفتار باعث علاقه مندى برخى از زندانيان به وى شده بود.
برادرش نقل مى كند: "پس از شهادتش يادداشت هايى ديدم كه در آن نوشته بود، "فلانى با اسلحه" فلان زندانى را زد و من با شخص ضارب برخورد كرده و به رفتارش اعتراض كردم." ابوالفضل به مطالعه علاقه بسيار داشت و با وجود مشغله زياد هرگاه فراغتى در منزل يا محل كار مى يافت به مطالعه مى پرداخت. همچنين يك دستگاه پخش صوت واكمن خريده و در محل كار به سخنراني هاى علمى و مذهبى گوش مى داد. در اين اواخر هم بيشتر به تلاوت قرآن گوش مى كرد. در سالهاى اوج فعاليت "سازمان مجاهدين خلق ايران" در جهت ترور نيروهاى متدين و طرفدار انقلاب، به تن كردن لباس سپاه در ملأ عام خطر ترور شدن را در برداشت اما او با اين اعتقاد كه "لباس پاسدارى كفن اوست و هميشه بايد آن را به تن داشته باشد" با لباس پاسدارى در بيرون از منزل ظاهر مى شد و اين خطر را به جان مى خريد.
او پيوسته خود را براى شهادت آماده مى كرد، وقتى كه والدينش از عزيمت او به جبهه اظهار ناراحتى مى كردند در پاسخ مى گفت: "پدرم، مادرم، جبهه سفره شهادتى است كه به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست، به بازار خدا مى روم، خريدارم خداست، چرا نروم؟"
ابوالفضل وقتى از مأموريت مريوان برگشت، آقاى "محجوب" معاون عملياتى سپاه و آقاى "خردمند" فرمانده سپاه زنجان درصدد بودند تا مسؤوليت يكى از واحدهاى سپاه را به او واگذار كنند ولى او نپذيرفت. همچنين وقتى به او پيشنهاد شد در دورهاى كه براى آموزش فرماندهى شركت كند، چون مى دانست كه اين دوره طولانى خواهد بود و مانع شركت او در جبهه مى شود از پذيرش آن خوددارى كرد. قبل از "عمليات فتحالمبين" نيز وقتى يك گروهان مستقل از زنجان به جبهه اعزام شد، زيربار مسؤوليت گروهان نرفت و حتى در مصاحبه اى كه با نيروهاى اعزامى، قبل از عمليات ترتيب داده شده بود، شركت نكرد.
ابوالفضل در دومين اعزامش به
جبهه، به منطقه عملياتى فتح المبين به "شوش" رفت. قبل از شروع عمليات
فتح المبين فرماندهان رده بالاى "لشكر نجف" در جلسه اى تصميم گرفتند با
طراحى يك عمليات ايذايى، توجه نيروهاى عراقى را از عمليات اصلى منحرف كنند.
قرار
بر اين شد كه گردانى متشكل از 96 نفر به فرماندهى "اصغر محمديان" و دو
معاون او اين مأموريت را در محدوده "سايت " واقع در جبهه
"رقابيه" انجام دهد. از آنجا كه فرماندهان پيش بينى مى كردند كسى از
نيروهاى شركت كننده در اين عمليات زنده نماند، شهيد اصغر محمديان و دوستانش تصميم
گرفتند اين تعداد را از افراد داوطلب جمع آورى كنند.
ابوالفضل پاكداد معاون اول فرمانده گردان مذكور بود. از آنجا كه منطقه مذكور، بسيار هموار و عارى از هر گونه جان پناه بود، نيروها كاملاً در تيررس آتش شديد دشمن قرار مى گرفتند. در جريان عمليات، اصغر محمديان فرمانده گردان در اثر اصابت گلوله دوشكا به پا مجروح شد و از ابوالفضل خواست كه هدايت حمله را به عهده بگيرد؛ گردان مذكور مأموريت خود را با موفقيت به انجام رساند اما ابوالفضل پاكداد 5/1/1361 در اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. به علت درگيرى شديد در منطقه اجساد شهداى عمليات حدود سه روز بر زمين ماند. پس از پايان موفقيت آميز عمليات فتح المبين و عقب نشينى نيروهاى عراقى پيكر او را در آن سوى ميدان مين دشمن يافتند. هميشه مى گفت: يك پاسدار بيش از يازده ماه زنده نمى ماند؛ او خود شاهد صدق اين سخن شد و دقيقاً يازده ماه پس از ورود به سپاه به شهادت رسيد.
همكاران او در حراست زندانيان سياسى نقل كرده اند كه وقتى خبر شهادت وى به زندانيان رسيد، آنان نيز گريستند. ابوالفضل به هنگام شهادت 21 ساله بود و پيكرش در گلزار شهداى زنجان به خاك سپرده شد.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان