معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ شهيد مهدى زين الدين به خاطر ویژگی هایش او را اولین فرمانده گردان انتخاب کرد
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید قامت بيات در روستاى قره آغاج زنجان در سال 1345 به دنيا آمد. او دومين فرزند يك خانواده پرجمعيت بود و دو خواهر و پنج برادر داشت. پدرش در قره آغاج كشاورزى مى كرد.
وقتى قامت يك ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت كردند و پدر به شغل گاريچى و پس از مدتى به رانندگى مشغول شد. به اين ترتيب وضع اقتصادى خانواده بهتر شد مادرِ قامت "مهپاره بيات" نيز براى كمك به درآمد خانواده قالى بافى مى كرد. قامت قبل از ورود به دبستان مدتى به مكتبخانه نزد فردى به نام ملاعزت رفت و قرآن را فراگرفت.
تمام كوشش وى در مكتبخانه بر يادگيرى سريع و بى وقفه قرآن بود. علاوه بر كلام قرآن، پيش از رسيدن به سن هفت سالگى در كلاسهاى شبانه مدرسه ابتدايى شركت مى كرد، پس از ورود به كلاسهاى روزانه در كلاسهاى شبانه هم با جديت درس مى خواند كه پس از مدتى اوليا مدرسه اين مسئله اطلاع يافتند و از ثبت نام وى در كلاسهاى شبانه خوددارى كردند و او در كلاسهاى روزانه درس خود را دنبال كرد، قامت در دبستان خاقانى دوره ابتدايى را به پايان برد و در مدرسه راهنمايى "انورى" و سپس دبيرستان "شريعتى" (كنونى) تحصيل خود را ادامه داد. او همواره دوستان كمى داشت.
وقتى مادر علت اين امر را سوال كرد كه "چرا فقط با چند نفر از بچه هاى محل رفت و آمد مى كنى؟ مى گويد: همين حد كه اينها اهل نماز هستند براى من كافى است كه با اينها دوست شوم."
مادرش مى گويد: "قامت با فرزندان ديگر من خيلى فرق داشت، او پسرى نظيف و مسئوليت پذير بود، زماني كه من منزل نبودم به خوبى از خواهران و برادران كوچكتر خود مراقبت مى كرد و خانه را مرتب و تميز مى كرد و به خوبى از عهده كارها برمى آمد علاوه بر اين بسيار پرانرژى بود. وقتى پدرش به او و خواهر و برادرانش پول توجيبى مى داد تنها كسى كه آنرا پسانداز مى كرد قامت بود. او از همين پول توجيبى روزانه يك دست كت و شلوار براى مدرسه اش به قيمت 40 تومان خريد."
با آغاز نهضت اسلامى قامت سياسى شد. قامت و دوستانش به شيشه هاى سينما سنگ مى زدند و مى گفتند چرا بايد سينما باز ولى مسجد بسته باشد. در درگيرى با پليس به طرف آنها آجر پرت مى كردند و يا شيشه را پر از بنزين مى كردند و آتش مى زدند و از پشت بامها به طرف گارديها پرتاب مى كردند.
او به مجالس سخنرانى "در مسجد ملا" مى رفت و بطور مستمر به نوارهاى سخنرانى امام خمينى گوش مى داد. چون فعاليت قامت و برادرش در انقلاب زياد بود پدرشان تصميم گرفت آنها را به روستا ببرد.
با حيله هاى مختلف آنها را سوار ماشين كرد ولى قامت ، يوسف و كريم در اواسط راه از ماشين پياده شدند و به شهر بازگشتند. وقتى مادرشان علت مراجعت آنان را پرسيد، قامت گفت: "همه در شهر مى خواهند انقلاب كنند ما به روستا فرار كنيم.
" قامت بيات در خرداد ماه 1358 ديپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد. او اغلب اوقات خود را در سپاه مى گذرانيد و بقيه وقت خود را مطالعه مى كرد. مادرش مى گويد: "اغلب تا نيمه شب مى ماند و كتاب مى خواند." على رغم اصرار خانواده مبنى بر ازدواج هرگز به اين امر تن نداد. او مى گفت:"در صورتيكه ازدواج كنم نمى توانم به جبهه بروم. اين امر، مرا از پرواز به درگاه حق محروم مى كند."
نيمه دوم سال 1358 هش كه دانشجويان پيرو خط امام به سفارت آمريكا هجوم برده و تعدادى از آمريكاييان را به گروگان گرفتند، به دلايل امنيتى آنها را در تهران نگه نداشتند بلكه به صورت پراكنده به شهرهاى مختلف فرستادند. تعدادى از آنان را نيز به زنجان بردند.
مسئول گروه حافظ (مركب از عده اى از دانشجويان و افسران و سپاه) گروگانها، قامت بيان بود. مهدى على قنبرى كه آن زمان عضو دانشجويان بود مى گويد: "براى حفاظت گروگانها بهترين افراد سپاه از جمله اصغر محمديان (شهيد) مهدى پيرمحمدى (شهيد) حسنلو (جانباز) و قامت بيات انتخاب شده بودند. جاذبه معنوى اينان به حدى بود كه بعد از يكسال و اندى كه گروگانها به زنجان منتقل شدند من و عده اى ديگر از دانشجويان به عضويت سپاه درآمديم.
بيات در غائله كردستان در مبارزه با ضدانقلابيون تجزيه طلب نيز شركت داشت و با آغاز جنگ تحميلى عراق عليه ايران در 31 شهريور 1359 و فرمان امام خمينى مبنى بر عزيمت به جبهه ها بدون آنكه منتظر اعزام بسيج و يا ستادى بشود به جبهه رفت.
مادرش مى گويد: "اولين بار كه قامت مى خواست به جبهه برود من به ستاد بسيج رفتم و به او گفت: به مرز نرو آنجا كشته مى شوى او گفت: فقط شما داراى پسر هستيد فقط شما مادريد؛ ديگران مادر ندارند؛ نه خير وظيفه من و امثال من است كه به جبهه برويم. وقتى از جبهه بازگشت، گفت: "ما در منطقه دارخوين در روستاى محمديه 60 نفر بوديم كه وقتى گلوله اى شليك مى كرديم نيروهاى بعث فرار مى كردند ما مى خواستيم غنايم زيادى به عقب برگردانيم. چون زمين مرطوب بود نمى توانستيم در گل و لاى راه برويم. از خانه هاى مردم كه تخليه كرده بودند چكمه پيدا كرديم و به راه خود ادامه داديم."
بيات دو ماه بعد از اولين عزيمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشكيل بسيج به فعاليت پرداخت. او از ميان افراد سپاه زنجان براى آموزش مربيگرى انتخاب و به تهران اعزام شد.
" پس از بازگشت از اين دوره آموزش مدتى در سومار فرماندهى يك گروه از پاسداران را به عهده داشت.
بيات به دليل سوابق بسيار در جبهه و مديريت بالا به فرماندهى رسيد. او اولين فرمانده اعزامى از زنجان به منطقه جنگى بود و ساير نيروها زير نظر او دوران خدمت عادى خود را سپرى مى كردند. او در ميان افراد تحت فرماندهى اش از محبوبيت خاصى برخوردار بود.
سيداشرف موسوى يكى از همرزمانش مى گويد: "در اتاقى كه با بچه هاى ديگر مى خوابيد سعى مى كرد در پايينترين قسمت اتاق بدون زيرانداز بخوابد. ويژگيهاى خاص بيات سبب شده بود اغلب فرماندهان او را بشناسند به همين دليل اولين كسى كه به سمت فرماندهى گردان از جانب شهيد مهدى زين الدين فرمانده لشكر 17 على بن ابيطالب (ع) انتخاب شد، او بود."
بيات اوقات فراغت را مطالعه مى كرد و با آنكه سمت فرماندهى داشت به نقاشى ساختمان يا كارگرى مى پرداخت. در زمينه انجام فرائض دين اكثر اعمالش را در خفا انجام مى داد. مهدى على قنبرى از همرزمان بيات مى گويد: "از اوايل جنگ با وجود موقعيت خاص آن زمان شبها از چادر بيرون مى رفت و نمازشب مى خواند ولى در ساير رفتارش كاملاً عادى بود."
در عمليات محرم در منطقه سپنتا بيات فرماندهى عمليات را برعهده داشت. در مرحله اول عمليات آتش دشمن بسيار سنگين بود و قامت از ناحيه چشم، پشت و پا مجروح شد؛ ولى هيچ شكايتى نداشت.
همرزمان وى بعد از چند روز كه درد شديد شده بود از حركات صورت وى متوجه شدت درد و جراحت شدند و به اصرار او را به تهران اعزام كردند. پس از اينكه تا حدودى بهبودى يافت به منزل رفت اما از مجروحيت خود به خانواده چيزى نگفت و تنها به اين جمله "كه زخمى شدم و در حال بهبودى است" اكتفا كرد.
محمد سراجى وطن در توصيف قامت مى گويد: "من در سال 1360 به همراه يك گروه جوان 100 يا 105 نفرى عازم جزيره مينو شديم و مسئول ما قامت بيات بود. گروه ايشان عده اى جوان بودند كه در طى جنگ اغلب شهيد شدند افرادى مثل محسن جزيمق سيداسماعيل موسوى، حافظ سورى، حميد گوزليان، بهمن نورى، فياض اسدى، سمنار و غيره. قامت بيات به عنوان فرمانده فردى صميمى و آگاه بود. وقتى دشمن پاتك مىزد خيلى سريع و به موقع بچه ها را آماده مى كرد و هرگز سريع تصميم نمى گرفت و همواره فردى صبور و خونسرد بود."
" بيات با افرادى مثل حاج ميرزاعلى رستمخانى، ابوالفضل پاكداد، حميد احدى، محمدناصر اشترى، مهدى ميرمحمدى، مسعود صدرمحمدى (كه همگى شهيد شده اند) دوست بود.
هرگاه اينها در مكانى جمع مى شدند؛ كشتى مى گرفتند بطورى كه افراد تحت فرماندهى آنها تعجب مى كردند. زمانى بيات به محسن جزيمق گفته بود: "تو به من كاراته ياد بده و من به تو مسائل عقيدتى"
بيات در بسيارى از عمليات مانند طريق القدس، فتح المبين و .... فرماندهى نيروها را بعهده داشت.
**او در وصيتنامه اش خود را چنين وصف كرده است: "من پاسدارم و وارث خونبهاى پانزده قرن خط سرخ شهادت تشيع كه در عصرى استثنايى و پرخاطره قرار گرفته ام و مسئوليتها بردوشم سنگينى مى كند.
وقتى به آينده و گذشته مى نگرم و مى انديشم تنها دو راه در پيش خود مى بينم يكى اينكه همچون امام حسين (ع) و شهداى كربلا با تمام وجودم در راه خدا رفتن را انتخاب كنم و به صف شهدا بپيوندم و يا اينكه مانند طاغوتها و يزيدها حيوانوار بمانم و هيچ حركت و هجرتى نداشته باشم و هيچ در هيچ شوم در اين دنيا نزد خداوند و در برابر خون پاك شهدا و مجروحين مسئول و در آن دنيا نيز به آتش دوزخ گرفتار شوم. زمانيكه اولين راه را انتخاب مى كنم با موانع و سدهاى بى شمارى روبرو مىشوم.
شياطينى كه كمر به نابودى اسلام بسته اند و مى خواهند خون هزاران شهيد و مجروح را تباه كنند بر هر مسلمان وظيفه شرعى است كه با استعمارگران و شياطين بستيزد. شياطين خوب مى دانند كه اگر اسلام پا بگيرد جايى براى آنها نيست به همين دليل همگى با هم متحده مىشوند تا اسلام عزيز و مظلوم را نابود كنند.
به همين دليل تصميم گرفتم به سوى الله و رشد انسانيت هجرت كنم و سرزمين خود را از دست شياطين و فتنه جويان شرق و غرب درآورم و به فكر سخنان امام مى افتم "مقصد ما مكتب ماست" "مكتب ما شهادت است" و يا آنجا كه پيشواى ما در هنگام شهادت در محراب عبادت مى فرمايد: "سوگند به خداى كعبه رستگار رها شدم" آنگاه شهادت را برگزينم ما بايد در صحنه باشيم اگر نباشيم شيعه نيستيم. به همين دليل چون خود راهم را برگزيده ام در هنگام شهادت من طورى نباشد دشمنان اسلام شاد شوند.
اگر عزادارى مى كنيد بكنيد. نقل و شيرينى پخش مى كنيد بكنيد ولى طورى باشد كه اسلام شكوفا و امام عزيز سربلند باشند از پدر و مادرم تشكر مى كنم و از دوستان و آشنايان حلاليت مى طلبم."
قامت بيات در عمليات والفجر مقدماتى، در منطقه رقابيه در تاريخ 18 بهمن سال 1361 به هنگام انجام عمليات شناسايى به همراه چند تن از فرماندهان ديگر، براثر اصابت تركش خمپاره به سر به شهادت رسيد.
او اولين شهيد خانواده بود پس از شهادت قامت برادرش رحيم كه در منطقه جنگى حضور داشت روى چهار پايه اى رفت و خطاب به رزمندگان گفت: اگر برادرم شهيد شده من هستم."
او نيز بعدها در جزيره مجنون به شهادت رسيد. جسد قامت بيات بعد از زيارت حضرت معصومه (ع) به زنجان منتقل و در قبرستان پايين شهدا به خاك سپرده شد.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان