یادی از شهيد ذبيح اله جعفري/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان
شهید جعفری فرزندي زحمت‌كش و شايسته‌ براي پدر و مادر و برادري مهربان براي خواهران و برادرش بود و هر مشكلي را به جان خود مي‌خريد تا ديگران در آسايش باشند.

شهیدی که به نفس اماره امان نداد

پس از عمري غريبي بي‌نشاني

خدا مي‌خواست در غربت نماني

از آن سـرو سـرافراز تـو آخـر

پـلاكي بـازگشت و استـخـواني

(سنگ نوشته مزار شهيد ذبيح ا... جعفري)

نتيجه عبادت و پايداري در جهاد با نفس و جهاد با بيگانه و آمادگي براي دفاع پيروز شدن و رستگاري و فلاح است. پس هدفي عالي كه اسلام براي مسلمانان تعيين كرده است « فلاح» است و اين رمز پيروزي را نشان مي‌دهد و اين شهيدانند كه رستگارانند و شهيدانند كه با خون سرخ خويش و با شجاعت و شهامت و با آگاهي و ايثار و با فدا كردن همه هستي خود به عقيده و مكتبشان معنا و حيات مي‌دهند و شهادت اين معني فراموش شده بعد از امامان معصوم شيعه دوباره در زمان ما زنده شد و تولدي دوباره يافت و براي بار ديگر باب رستگاري به روي مومنان باز شد و به حق كه ذبيح ا... جعفري از دسته فلاح يافتگان بود.

شهيد والا مقام ذبيح ا... جعفري در سال 1329 در روستاي خيرآباد از توابع سلطانيه در يك خانواده پايبند به مسائل اسلام و قرآن و كشاورز پا به عرصه وجود نهاد.

شهيد ذبيح ا... جعفري كه مثل ديگران مي‌بايستي از لذايذ زندگي برخوردار و مشغول بازي‌هاي كودكانه شود به علت تصادف پدرش در حين خدمت سربازي مسئوليت اداره زندگي بر عهده‌اش مي‌افتد و از اوان عمرش با مشكلات روبرو شده مشغول كشاورزي و زراعت مي‌گردد و چه خوب و سرافراز از اين مسئوليت سنگين بر آمد.

او فرزندي زحمت‌كش و شايسته‌ براي پدر و مادر و برادري مهربان براي خواهران و برادرش بود و هر مشكلي را به جان خود مي‌خريد تا ديگران در آسايش باشند. شهيد عزيز براي رفاه حال خانواده، با هر مشكلي مبارزه مي‌كند و از طرفي هم به نفس اماره امان نمي دهد و به تزكيه و تهذيب نفس خود مي‌پردازد.

در تاريخ 10/10/53 شهيد جعفري به دليل سرپرستي پدر و مادر و برادر و خواهرانش كارت معافيت تكفل « سربازي» را مي‌گيرد و در خرداد ماه 59 علي رغم گرفتاري‌هاي فراوان از مدرسه شبانه طالقاني خيرآباد مدرك پنجم خود را اخذ مي‌نمايد. تا اينكه در نهم ارديبهشت سال 60 در آموزش و پرورش سلطانيه استخدام و در دبستان دخترانه شهيد دستغيب روستاي خود به عنوان متصدي خدمات عمومي انجام وظيفه مي‌نمايد. شهيد سال‌ها به عنوان شوراي اسلامي روستاي خود به حل مشكلات مردم مي‌پرداخت.

او علاقمند به تبليغ دين مبين اسلام بود و در اين زمينه از هيچ امري فروگذاري نمي‌كرد و خود را خادم اسلام و مردم مي‌دانست. هر سال در ماه مبارك رمضان حضرت آيت‌اله شيخ‌ جلال‌الدين اصحابي؛ نماينده حضرت آيت‌اله العظمي خويي؛ در منزل پدري ايشان يك ماه را بيتونه نموده و مردم را ارشاد مي‌نمودند.

او آيت اله اصحابي را با آن همه مشغله كاري در طول مدت يك ماه با نبود برق در روستا همراهي مي‌نمود تا ايشان بتوانند به راحتي به تبليغ شرع مقدس اسلام بپردازند(سيدبهمن حسيني؛ هم ولايتي شهيد).

پس از تجاوز ناجوان مردانه دشمن بعثي به كيان سرزمين اسلامي براي هر مرد و زن غيرتمند ايراني اين فاجعه دردناك است و خود را موظف به دفاع از مرز و بوم مي‌داند شهيد جعفري هم جزء آن دسته از انسان هاي آزاده‌اي است كه تجاوز و كشتار بي‌رحمانه دشمن كافر خواب راحت را از چشمان او ربوده گاهي به جنوب گاهي به كردستان فكر مي‌كند. به مظلوميت مردم ستمديده ی كُرد و گرفتار شدن آن ها در دست از خدا بي‌خبران.

از طرف ديگر تكيه‌گاهي است براي خانواده اما او ديگر طاقت ماندن در روستا را ندارد و با رضايت خانواده و مسئولين اداره راهي منطقه مظلوم كردستان مي‌شود تا مردانه و سينه به سينه با اجانب فريب خورده بجنگد.

پس از اتمام مأموريت، دل او آرام و قرار ندارد و در فكر عزيمت دوباره به جبهه، اما اين بار مسئولين اداره مانعش مي‌شوند و او بارها نامه‌اي به رئیس آموزش و پرورش منطقه مي‌نويسد كه « .... از آن مقام درخواست مي‌نمايم اين بار هم موافقت فرماييد تا در سنگر اسلام و قرآن و ميهن اگر لياقت داشته باشم خدمتي انجام دهم...» تا اينكه پس از جلب رضايت راهي منطقه خوزستان مي‌گردد و در مرحله دوم آزادسازي خرمشهردرسال 1360 كنار برادران سپاه به دفاع از حريم كشور مي‌پردازد و در اين حمله حدود هفده ترکش کوچک و بزرگ به ايشان اصابت می کند که به پشت جبهه انتقال داده مي‌شود.

پس از بهبودي مدتي در محل خدمت خود حاضر مي‌شود. اما تركش‌ها امانش را بريده‌اند كه پس از مراجعه به بيمارستان شفيعيه زنجان يكي از تركش‌ها را درمي آورند و براي خارج كردن تركش ديگر به علت عوارض و دردهاي ناشي از آن پزشكان نظر مخالف مي‌دهند و با تزريق مُسكن‌هايي، مدتي او نفس راحتي مي‌كشد. شهيد ذبيح ا... كه مشغول خدمت در مدرسه طالقاني خيرآباد است لحظه‌اي از ياد رزمندگان اسلام غافل نيست و دايم به فكر پيوستن به آن ها است اما اين دفعه مسئولين اداره به هيچ عنوان به او اجازه رفتن به جبهه را نمي دهند. مخصوصاً به خاطر مجروحيت و مشكل خانواده‌اي كه دارد.

شهيد جعفري اين مرد مخلص و جانباز در نامه‌اي به رئیس اداره وقت مي‌نويسد: « .... از مقام محترم تقاضا مي‌نمايم در اين راه، با اين جانب هم عقيده شده اجازه فرماييد اگر لياقت داشته باشم سرباز امام زمان شده به جبهه اعزام شوم هر چند كه يك انسان در هر پست به كشور جمهوري اسلامي خدمت كند به فرموده امام جبهه مي‌باشد ولي انسان يك وقتي عشق باطني پيدا مي‌كند نمي تواند طاقت بياورد.

از برادر عزيز باز هم خواهشمند است به خاطر خون شهيدان و راه پاك آن ها با توجه به مطالب فوق موافقت نموده و اين جانب را پشيمان نفرماييد....» اما اين نامه هم تأثير چنداني ندارد.

در اين زمينه آقای محمود حاجي خان ميرزايي معاون اداره آموزش و پرورش وقتِ سلطانيه خاطرات خود را از اين واقعه چنين بازگو مي‌كند: « شهيد ذبيح ا... جعفري براي رفتن به جبهه پس از نامه نگاري، پيش رئیس اداره آمد اما او اجازه نداد و گفت: شما چند سر عائله هستيد تا اينكه شهيد به من متوسل شد. با اينكه من هم موافق رفتن او به جبهه نبودم اما با تعريف خوابي كه ديده بود نظر مرا عوض كرد.

او خوابش را چنين بازگو نمود: « من خواب ديدم كه در يك صف طولانيِ رزمندگان در جبهه‌هاي حق عليه باطل ايستاده‌ام و در مقابل صف رزمندگان دو خانم مشكي پوش با قامت رسا به حالت سان نظامي به همه نگاه مي‌كنند و يكي از آن ها به ديگري با انگشت اشاره مي‌كند و او هم اسم بعضي‌ها را در ليست يادداشت مي‌كند نوبت كه به من رسيد منتظر بودم نتيجه چه خواهد شد خانم اشاره نمود كه نام ايشان را هم در ليست بنويسيد.

پس از خاتمه مراسم من از يك رزمنده سوال نمودم كه خانم‌ها را نشناختم. ايشان به من توضيح داد كه يكي از آن دو خانم حضرت زهرا3 و آن ديگري حضرت زينب(س) بودند. كه من هراسان از خواب بيدار شدم و عجله آن را داشتم كه شب زود تمام شود تا بلكه از محل كارم مرخصي بگيرم...» وقتي اين ها را برايم مي‌گفت گريه مي‌كرد. من هم جريان خواب را به رئیس اداره گفتم كه ايشان كاملاً موافقت نمودند.»

پرندگان مهاجر ز شهـر ما رفتند

دريغ و درد ندانم كه تا كجا رفتند

شنيده‌ام كه ز مرز فنا گذر كردند

ترانه خوان به سر چشمه بقا رفتند

در تاريخ 27/9/62 براي سومين و آخرين بار راهي جبهه شد. عمليات خيبر كه با هدف انهدام سپاه سوم عراق، تصرف جزاير مجنون و عبور از هور و تهديد بصره از شمال مد نظر ايران بود در تاريخ هفتم اسفند 62 در اين عمليات سرباز امام زمان، پيكر خستگي ناپذيرش مفقود گرديد. همانطور كه در سنگ قبر ايشان حكاكي شده كه:

از آن سرو سر افراز تو آخر

پلاكي بازگشت و استخواني

در سال 13/4/76 خانواده‌اش پس از سال‌ها از انتظار مديد درآمدند و يادگارهايي از جسم پاك او را پس از تشييع به خاك سپردند. از اين شهيد بزرگوار 2 دختر و 4 پسر به يادگار مانده است(حبيب الله جعفري؛ برادر شهيد).

آخرين لحظات شهيد به روايت از آقاي محمود دوستي همرزم شهيد

اينجانب به خاطر هم ولايتي بودن و از کودکي در کنار هم زيستن افتخار آن را داشته ام که در منطقه جنگي هم چند صباحي در معيّت آن شهيد بزرگوار باشم.با ايشان به خاطر دوست صميمي بودن صيغه برادري خوانده بوديم و در تمامي لحظه هاي جبهه در کنار هم با دشمن پليد مي جنگيديم اما دشمنان اسلام ما را از هم جدا کرد.

من و شهيد جعفري در گردان وليعصر و در گروهان3 که فرماندهي آن را شهيد بهرام حيدري بر عهده داشت مي جنگيديم. تا تاريخ 5/12/1362 در جبهه دشت عباس مستقر بوديم و براي شرکت در عمليات لحظه شماري مي کرديم تا اينکه در فرداي آن روز به طرف هورالعظيم رفته و شب را در آنجا مانديم.

در تاريخ ششم اسفند ماه شصت و دو به طرف جزيره مجنون حرکت نموديم. روز موعود فرا رسيد و در ساعت 7 صبح اعلام کردند که تير بارچي ها و آرپي جي زن ها آماده حرکت باشند. من آرپي جي زن و شهيد جعفري کمک آرپي جي زن بود.

سوار ماشين تويوتا شديم و تا حدي به جلو رفتيم که ساختمان هاي شهر بصره عراق را مشاهده مي کرديم در آنجا سنگر گرفتيم و با دشمن بعثي رو در رو مي جنگديم.

سمت راست و چپ ما آب بود ودر مقابل ما دشمن قرار داشت فشار دشمن بر روي بچه هاي ما بسيار سنگين بود به طوري که نيرو ها مجبور به عقب نشيني شدند در اين درگيري و آتش بارشديد دشمن، فرماندهان گردان (شهيد حسن باقري) و گروهان (شهيد بهرام حيدري) به شهادت رسيدند تمامي نيرو ها به عقب کشيده بودند و فقط ما چند نفر مانده بوديم.

در حين عمليات ساعت 11 صبح شهيد جعفري با صداي بلند به من گفت: محمود! بيا ما هم عقب بکشيم ديگر کسي نمانده است که در اين اثنا توسط تيربارهاي دشمن که از روي تانک ها تير اندازي مي کردند مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد و من هم زخمي شده اما با ياري خدا خود را به عقب کشيدم اميد آن دارم که مورد شفاعت ايشان قرار بگيرم چرا که ما سه نفر در جبهه بوديم که باهم ديگر عهد و پيمان بسته بوديم که هر کدام از ما شهيد شد آن ديگري را شفاعت نمايد انشاء الله.

گزيده‌هايي از وصيت‌نامه شهيد ذبيح ا... جعفري

ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل اله امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون

اول، سلام و صلوات و درود فراوان به محضر مبارك امام زمان(عج) و نايب بر حقش يعني ابراهيم زمان خار چشم دشمنان و در هم كوبنده‌ ستمگران حامي مستضعفان يعني خميني بت شكن سلام الله عليه.

دوم، سلام و صلوات به روح پاك شهيدان از صدر اسلام تاكنون

اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم

از خداوند و رسول و صاحبان امر اطلاعت كنيد. سوره‌ نساء آيه‌ 59

مَن نَصَرَ الحَقَّ اَفلَحَ. هر كه حق را ياري كند رستگار است. حضرت علي(ع)

چند كلمه وصيت براي برادرم :

1- يك سال برايم نماز بخوانيد.

2- 32 روز روزه دارم.

3- خمس ندارم .

4- نماز وحشت 20 بار.

5- رد مظالم در حد توان.

برادر جان: اگر خداوند متعال بر ما منت بگذارد آن سعادتي كه به شهيدان عطا نموده به ما هم عنايت كند. پدر و مادر و خانواده را اول به خدا بعد به شما مي‌سپارم زحمت قبول فرماييد.

والسلام.

شماها را به خداوند متعال مي‌سپارم.

19 /10/62 ذبيح ا... جعفري

منبع: کتاب مردان آفتاب به قلم اصغر جاهدی فر


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده