معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان(10)
شهید رهبری محبت زيادي نسبت به دانش آموزان ابزار مي‌كرد و اخلاق خوش وي عامل مهمي براي موفقيّت در كارهاي تربيتي بود.

شمشير عشق بر سنگ مزار ماست

ما عاشقيم و كشته شدن افتخار ماست

(سنگ نوشته مزار شهيد مجتبي رهبري)

به خلوت باران قدم بگذار و ببين چگونه در زلال قطره‌ها عشق را مي‌توان ديد؟ به مدرسه بازگرد تا كلاس‌ها و نيمكت‌ها را از تنهايي برهاني. به ميان ما بازگرد تا بار ديگر خورشيد چشمانت كلاس‌هاي درس را روشن كند. چشمانت اين هاي از اشتياق وصل بود و دستانت در حال قنوت و نجواهاي عاشقانه و در پيشاني بندت مي‌شد خلوص و صفاي بي‌بديل ايثار را به تماشا نشست. معلم شهيد مجتبي رهبري در روستاي تازه كند از توابع زنجان به دنيا آمد.

« ايام كودكي را بيشتر نزد مادربزرگي كه زن مومنه و باسوادي بود گذراند. مجتبي با هدايت‌هاي او قرآن را فرا گرفت از شش سالگي نماز مي‌خواند و در مراسم عزاداري شركت مي‌كرد(مصطفی رهبري؛ پدر شهيد مجتبي رهبري).»

دوران تحصيل شهيد

با ورود به سن تحصيل به تهران رفت و دوره ابتدايي را از سال 1340 در تهران و با اقامت در منزل عمه‌اش شروع كرد. پس از اتمام اول ابتدايي به زادگاهش بازگشت و تا كلاس پنجم درسش را در روستا به پايان برد.

سپس جهت ادامه تحصيل به همراه مادرش به زنجان رفت و پس از دريافت مدرک ششم از مدرسه جعفري (فرهنگ فعلي) وارد دبيرستان شريعتي (پهلوي سابق) شد. شهيد رهبري هم‌زمان با تحصيل در دبيرستان به ويژه در تعطيلات تابستان به فراگيري علوم حوزوي در مسجد سيد فتح ا... زنجان مبادرت مي‌ورزيد. پس از دريافت ديپلم در سال 1353 وارد دانشسراي راهنمايی تحصيلی باختران شد و در خرداد ماه 1355 به دريافت مدرك فوق ديپلم حرفه و فن نايل آمد.

در مدت تحصيل در دانشسرا به اتفاق دوستش در منزل يك سرهنگ ارتش مستأجر بود. چون زنان خانواده حجاب را رعايت نمي‌كردند شيشه‌هاي اطاقش را با پلاستيك مشكي پوشاند وقتي همسر سرهنگ علت را جويا شد رهبري جواب داد: « براي راحتي خودم و شما اين كار را كردم.(همان) »

منزلشان در كرمانشاه، نزديك منزل شهيد محراب آيت ا... صدوقي؛ بود و تعريف مي‌كرد:

« گاهي به ديدارش مي‌رفتم و خيلي مرا دوست مي‌داشت.(همان) »


دوران خدمت سربازي معلم شهيد مجتبي رهبري

پس از اتمام تحصيلات دانشسرا به خدمت سربازي فراخوانده شد و دوره آموزشي را در مشهد گذراند. او هنگام آموزش هميشه نسبت به وظيفه‌اي كه داشت احساس مسئوليت زيادي مي‌كرد. در پادگان بنا به مناسبتي، گروهاني كه شهيد رهبري در آن بود جريمه شده و مقرّر گرديده بود تمام برف‌هاي محوطه پادگان پاك شود.

آقاي حاج داود رمضاني از دوستان ايشان در اين زمينه تعريف می‌کند‌:

« يكباره متوجه شدم همه سربازها رفته، خوابيده‌اند ولي شهيد رهبري همچنان مشغول پاك كردن برفهاست. هر چه اصرار كردم كه بيا ما هم برويم بخوابيم قبول نكرد. تا محوطه را كاملاً به تنهايي پاك كرد.» پس از اتمام دوره آموزش براي شروع به كار، به آموزش و پرورش استان كردستان شهرستان بيجار معرفي شد. دوره سربازي ايشان از 22/8/55 تا 22/8/57، به عنوان سپاهي دانش در مدارس گروس بيجار بوده است.

شهيد رهبري در سنگر تعليم و تربيت

معلم والا مقام به عنوان سپاهي دانش از سال 4/12/55 در يكي از بخش‌هاي استان كردستان بنام بخش حسن آباد ياسوكند اولين سال خدمت خود در مدرسه راهنمايي شهيد مصطفي خميني(شماره يك و سعيد محسن سابق) در رشته حرفه و فن تدريس كرد.

آقاي مرتضي رستمي از شاگردان شهيد رهبري از آن دوران چنين ياد مي‌كند:

« رشته تدريس شهيد بزرگوار و معلم عزيز اين جانب حرفه و فن بود. ولي در ارشاد دانش‌آموزان درباره مسائل مذهبي فعاليت زيادي ازخودنشان می‌داد. شب‌هاي جمعه مراسم دعاي كميل در مسجد جامع برگزار مي‌كرد. علاقه زيادي به نماز جماعت داشت. از خصوصيات اخلاقي شهيد تواضع، فروتني و شخصيت با وقارش بود. آرام درِ كلاسِ درس را مي‌كوبيد و وارد كلاس مي‌شد. با احوالپرسي از همه دانش آموزان درس را شروع مي‌كرد. چندين مورد از سوي ژاندارمري وقت به ايشان تذكر داده بودند كه در كلاس درس دانش آموزان را عليه رژيم تحريك مي‌كني ولي ايشان گوش به اين حرف‌ها نداشت در كنار مسائل درسي در آگاه كردن نسل جوان فعاليت زيادي مي‌كرد.»

شهيد رهبري علاوه بر تدريس دروس مدرسه (حرفه و فن، ادبيات فارسي) در آموزش قرآن و احكام به دانش آموزان بسيار فعال بود. روزهاي پنجشنبه آن ها را به منزل دعوت مي‌كرد و ضمن آموزش قرآن بنا به خواست دانش آموزان كه غذايشان را به همراه مي‌آوردند شام را با هم صرف مي‌كردند. روزهاي جمعه نيز برنامه گردش دسته جمعي ترتيب مي‌داد و به اتفاق آن ها به باغ‌هاي اطراف شهر مي‌رفتند.

علاقه محصل‌ها به او چنان بود كه بيشتر به معلم مشاور و مربي عقيدتي شباهت داشت تا معلم حرفه و فن. ايشان همچنين در سال‌هاي 57 و 58 در مدارس كوروش كبير، مدرسه راهنمايي خسرو آباد و مدرسه راهنمايي نو بنياد گروس مشغول به تعليم بود. او علاوه بر تدريس، به عنوان مربي پرورشي هم از تاريخ 2/7/57 در مدرسه راهنمايي مصطفي خميني و فرجام آن در تاريخ 22/8/57 در مدرسه راهنمايي مهندس بازرگان بوده است. تا اينكه در اول آذر ماه پنجاه و هفت به استخدام رسمي آموزش و پرورش بيجار در آمد و يك سال ديگر نيز در منطقه ‌ماند.

انتقال به شهر زنجان

شهيد گران قدر در سال 25/4/58 از استان كردستان به زنجان منتقل مي‌شود و در مدارس راهنمايي اتحاد و شبانه انوري مشغول تدريس مي‌شود. او در يكي از مدارس دخترانه تدريس مي‌نمود. با توجه به اينكه در مدارس دخترانه نيروهاي گروهكي بيشترين نيروهاي خود را متمركز كرده بودند، مدرسه مذكور نيز مستثني از آن ها نبود.

دو تن از وابستگان حزب كثيف شوروي سابق (حزب توده) در آنجا به فعاليت گسترده‌اي پرداخته و كتابخانه مدرسه تبديل به كتابخانه حزب توده شده بود. شهيد مجتبي با درك اين موقعيت سريعاً به فكر چاره‌انديشي افتاده به وسيله يكي از خواهران معلم كه خود متدين و حزب الهي بود اقدام به تشكيل جلسات نمايش فيلم و سخنراني نمودند.

اجراي اين برنامه‌ها تقريباً يك ماه به طول انجاميد و خوشبختانه نتيجه‌اي بسيار مثبت و مطلوب از اين فعاليت‌ها به دست آمد. دانش آموزان دختر به مقام شوم توطئه گران و ملحدان پي بردند و فهميدند كه اينان دشمنان شناخته شده ملك و ملت، مخصوصاً دشمن ديرينه اسلام و مكتب توحيدي مي‌باشند.

در دستيابي به اين آگاهي‌ها و واقعيت‌ها بود كه دانش آموزان دختر و متعهد به اسلام آن دبيران وابسته به اجنبي را از كلاس طرد نمودند. روزنامه‌هاي ديواري آنان را پاره كرده آيات الهي و فرمان هاي رهبر كبير انقلاب اسلامي را به جاي آن به ديوارها چسباندند.

همين برخوردهاي تحقيرآميز دانش آموزان باعث شد آن دو نوكر وابسته به طور كلي از رفتن به مدرسه و حضور در كلاس‌ها ناتوان شده پس از مدتي هم به دليل انحرافات فكري، اخلاقي و عقيدتي از آموزش و پرورش پاك سازي و اخراج گردند.

آقاي حاج مجيد نهاونديان « مربي پرورشي» از همكاران شهيد رهبري از خاطرات مدرسه آن زمان چنين ياد مي‌نمايد:

با شهيد رهبري از مهرماه 1359 آشنا شدم. ايشان دبير حرفه و فن در مدرسه راهنمايي انوري و فردي بسيار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. هر كسي كه با او هم صحبت مي‌شد با مشاهده برخورد و اخلاق عالي و هميشه بشاش وي مجذوبش مي‌شد.

بعد از سپري شدن چند هفته از سال تحصيلي توسط مسئول امور تربيتي شهرستان ابلاغ گرديد كه براي شيفت مخالف مدرسه يك نفر كه حايز شرايط باشد براي كار در قسمت امور تربيتي معرفي نماييم. اولين شخصي كه به ذهن بنده رسيد شهيد رهبري بود. چرا كه علاقه وافري به كار معلمي مخصوصاً امور تربيتی داشت.

محبت زيادي نسبت به دانش آموزان ابزار مي‌كرد و اخلاق خوش وي عامل مهمي براي موفقيّت در كارهاي تربيتي بود. بدين صورت بود كه همكاري با آن شهيد بزرگوار پيدا نمودم و روز به روز نسبت به شخصيت والاي ايشان ارادت فراواني پيدا مي‌نمودم.»

معلم شهيد از فروردين ماه سال شصت به عنوان كارشناس مسئول آموزش ابتدايي آموزش و پرورش استان زنجان منصوب مي‌شود و تا لحظه شهادت در اين پست مشغول خدمت صادقانه بوده است همچنين در اين ايام در « دبستان شبانه معلم» به صورت اضافه كاري تدريس مي‌كرد.

او كه با دوچرخه به اداره رفت و آمد مي‌كرد(علی قاسمي،(همكار فرهنگي ) زودتر از ديگران به محل كار خويش مراجعه مي‌كرد و بسيار ديرتر از همكارانش از اداره خارج مي‌شد. يك روز به علت كثرت كار مجتبي بدون دقت به وقت مشغول كار مي‌شوند و گذر زمان را احساس نمي‌كنند در حدود ساعت بين 11 و 12 شب بوده كه مأمورين انتظامات اداره با شنيدن صدايي از طبقه فوقاني اداره به خيال اينكه ممكن است سارق وارد محل شده باشد مسلح و با آهستگي به بالا مي‌روند و فرمان ايست مي‌دهند.

شهيد مجتبي با ملايمت و چهره خنداني كه داشتند جواب مي‌گويند ناراحت نباشيد من رهبري هستم. وقتي از ايشان مي‌پرسند چرا تاكنون به منزل نرفته اي؟ از مأمورين مي‌پرسد مگر ساعت چند است؟ من مختصري كار داشتم به محض شنيدن ساعت از مأمورين خودش نيز متعجب مي‌شود كه اينقدر تلاش كرده و گذر زمان را متوجه نشده است.

با اينكه گاهي از ناراحتي معده رنج مي‌برد بدون صرف ناهار تا پاسي از شب مشغول اجراي امور محول مي‌شد. گفتني است كه با حفظ سمت چندين مسئوليت را به عهده‌اش گذاشته بودند.( داود رمضاني، دوست و همكار شهيد رهبري )

خصوصيات اخلاقي و عقيدتي شهيد

ايشان با شوخي و مزاح غيراسلامي ميانه اي نداشت. جذبه‌اي در رفتارش مشاهده مي‌شد كه مانع از سوء استفاده ديگران بود. رهبري با وجود شرايط نامساعد اخلاقي اجتماعي زمان شاه به فرايض ديني به شدت پايبند بود. طوري كه مورد تمسخر هم سالانش قرار مي‌گرفت.

او هيچ گاه با افراد فاسد رفيق نشد. روزي به عكس‌هاي جلوي سينما نگاه مي‌كرد كه يكي از معلمانش او را ديد و گفت: « نگاه كردن به اين عكس‌ها حرام است» از آن زمان به بعد هيچ گاه به سينما نرفت و حتي مانع سينما رفتن ديگر اعضاي خانواده مي‌شد.( مرتضی رهبري برادر شهيد رهبري )

از خصوصيات ديگر او احترام فوق العاده به خانواده، مخصوصاً پدر بود. به طوري كه كاري را بدون اجازه او انجام نمي داد. حتي حقوق ماهانه خود را به حساب بانكي پدرش واريز مي‌كرد و پول مورد نيازش را مجدداً از او مي‌گرفت.( داود رمضانی دوست و همكار شهيد رهبري) در اداره هم با مراجعه كنندگان بسيار متواضع بود.

فعاليت سياسي شهيد مجتبي رهبري

او فرد خودساخته‌اي بود كه حق و باطل را خوب تشخيص مي‌داد. از همان اوان جواني پي به اعمال كثيف رژيم پهلوي برده بود. با تشديد مبارزات مردم عليه رژيم ستم شاهنشاهي مجتبي به فعاليت‌هاي سياسي روآورد. زماني كه در كرمانشاه تحصيل مي‌كرد در همسايگي آيت ا... اشرفي اصفهاني سكونت داشت و علاوه بر يادگيري مسائل ديني و شرعي خود از شهيد محراب خط و جهت مي‌گرفت.

زماني هم كه در گروس بيجار بود در پخش اعلاميه‌هاي حضرت امام خميني1 كه در منزل يكي از روحانيون بيجار تمركز داشت بسيار كوشا بود و در برپايي نمايشگاه عكس و پوستر فعاليت چشمگيري نشان مي‌داد.

او به مطالعه علاقه فراوانی داشت. علاوه بر مطالعه كتاب‌هاي علمي، فني و مكانيك كه به رشته تحصيلي‌اش مربوط مي‌شد به مطالعه كتاب‌هاي تاريخي، سياسي و مذهبي نيز علاقمند بود. از سال 1355 به عضويت موسسه در راه حق قم در آمد و از آن تاريخ به بعد مرتب جزوات عقيدتي و تاريخ اسلام برايش ارسال مي‌شد.

پادگان آموزشي مالك اشتر زنجان

« شهيد مجتبي رهبري يكي از فرماندهان گردان آموزشي پادگان و يك فرد منظم و باتقوايي بود که با تمام افراد پادگان دوست صميمي بود و قبل از همه سلام و احوال پرسي مي‌نمود. شهيد رهبري همه را براي نماز جماعت صبح بيدار مي‌كرد و خود به اذان گفتن مشغول مي‌شد. همه او را برادر بزرگ خود ‌‌دانسته علاقه وافري به شهيد مجتبي داشتند.

هر چند ايشان مربي و فرمانده گردان آموزشي بود و پادگان به وجود ايشان نياز شديد داشت علاقه شديدش به جبهه باعث گرديد كه فرماندهي پادگان با اعزام ايشان به جبهه موافقت نمايد و او راهي جبهه‌هاي حق عليه باطل گردد.( سیدحسین احمدي، از همكاران آموزش نظامي شهيد رهبري )

شهيد رهبري در جبهه‌هاي جنگ

پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران با گذراندن آموزش امدادگري و نظامي چندين بار بدون اينكه خانواده‌اش مطلع شود به بهانه مسافرت و يا شركت در سمينار در تهران به صورت بسيجي به جبهه رفت. در بسياري از عمليات‌ها شركت داشت و فرماندهي گردان ابوذر(بانه) بر عهده او بود.

در جبهه با دعوت رزمندگان، نماز جماعت به امامت ايشان اقامه مي‌شد. هميشه خود را كمتر از بسيجي‌ها مي‌ديد. « قبل از شهادت مجتبی بنده( داود رمضانی دوست وهمكار شهيد رهبري ) خوابي ديده بودم كه بعد از آن او را شهيد رهبري صدا مي‌زدم و در اداره نيز اكثراً او را به همين نام مي‌خواندند.......

در آخرين لحظات شهادتش هنگام حركت به او گفتم: مجتبي اگر شهيد شدي حتماً ما را هم شفاعت كن. مي‌دانم كه خداوند نسبت به تو علاقه بيشتري دارد. بر خلاف انتظارمان گفت:

« انشاءا...» با توجه به تواضعي كه از او سراغ داشتم انتظار شنيدن چنين جمله‌اي را از او نداشتم. اشك در چشمانم حلقه زد و ديگر او را نديدم ما درسقز ما نديم و او رهسپار بانه وميعادگاه شهادت شد(داود رمضاني، دوست وهمكار شهيد رهبري).»

خاطره اي از آخرين لحظات زندگي شهيد رهبري

يكي از هم رزمان شهيد مجتبي رهبري مي گويد: بعد از نماز صبح از يكي از سنگرها صداي گريه مي آمد كه بعد از مدتي قطع شد. بعداً فهميدم آقاي رهبري بوده است. از او علت را جويا شدم، گفت: دوستان همه وصيت نامه هاي.( شهيد رهبري وصيت نامه اي داشته كه مفقود گرديده است) خودتان را بنويسيد كه امروز يا من شهيد مي شوم يا شماها و دليل گريه من اين است كه مبادا شما شهيد شويد و من بمانم و از اين فيض بزرگ محروم باشم. چند ساعت بعد از اين صحبت ايشان وجمعي از دوستانش به شهادت رسيدند.

وصال يار

رهبري پس از اتمام مأموريتش در بانه با چند نفر از جمله مسئول جديد منطقه با ماشين جيپ عازم منطقه مذكور شده در بين راه يك بسيجي بيمار سوار ماشين آن ها مي‌شود. رهبري جاي خود را به آن بسيجي مي‌دهد و در قسمت عقب ماشين مي‌نشيند.

پس از طي مسافتي در « سه راهي تپه بادمجان 15 كيلومتري بانه» خودرو با مين برخورد كرده در اثر انفجار آن مجتبي رهبري به همراه دوستانش در روز معلم به استثناي مسئول جديد و آن بسيجي به شهادت مي‌رسد و جنازه مطهر ايشان پس از انتقال و تشييع باشكوه در زنجان دفن مي‌شود.

نقل است كه بعد از شهادت مجتبي خانمي كه از ناحيه دست معلول بود به اداره آموزش و پرورش مراجعه می‌کند و سراغ شهيد رهبري را می‌گيرد. و مي‌گويد: « دو ماه است از او خبري ندارم» و ماجرا را چنين شرح می‌دهد: « روزي براي دريافت كمك به اداره آموزش و پرورش آمدم كه با مجتبي برخورد كردم وقتي او از اوضاع من مطلع شد خانمي را براي كمك در امور منزل برايم مي‌فرستاد و پس از مدتي دوباره مراجعه كرده گفتم كه آن خانم ديگر به منزلم نمي آيد. پس از آن خودش شخصاً به خانه ام مي‌آمد و ظروف را مي‌شست و در حل مشكلات كمكم مي‌كرد.»

( مدارس ابتدايي دخترانه و پسرانه فرهنگيان ناحيه 2 آموزش و پرورش زنجان و مدرسه ابتدايي روستاي كوهكن عليا درمنطقه طارم به نام اين شهيد مزين شده است.)


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده