گفت‌وشنود شاهد ياران با حجت الاسلام و المسلمين «محمد علی صدوقی»
حجت الاسلام صدوقی در اين گفت‌وگو به شيوه پدر و با همان لحن ساده و صميمی، از لحظات پربار در كنار پدر بودن سخن مي‌گويد و لحن و تعابيرش، خاطره دلنشين آن شهيد همام را در خاطر زنده می‌كند.

به گزارش نوید شاهد، نگاه پدرانه و دلسوزانه شهيد صدوقی نسبت به همه مردم، به ويژه نسل جوان، در ذهن تمام كسانی كه با ايشان آشنا می‌شدند، تصويری از يک پدر رئوف، حكيم، عالم و گره‌گشا را بر جای گذاشته و بديهی است كه اين نقش در ذهن يگانه پسر ايشان بسيار پررنگ‌تر از ديگران است.

پدر مهربان همه بودند

از دوران كودكی و از نقش پدرانه ايشان چه خاطره‌ای داريد؟

به هنگام صحبت از نقش پدرانه ايشان بايد ابتدا از محبت فوق‌العاده ايشان شروع كنيم و نيز عدم تبعيض بين فرزندان. من اولاد هفتم خانواده و آخرين فرزند و تنها پسر خانواده بودم، چون پسری هم كه قبل از من به دنيا آمد، در شش سالگی فوت كرد، حاج آقا در اظهار محبت نسبت به من و خواهرانم طوری رفتار نمی‌كردند كه من تصور كنم ويژگی خاصي در خانواده دارم. حاج آقا محبتشان را به گونه‌های مختلف نشان می‌دادند، به خصوص اگر كسالتی يا مشكلی برای ما پيش می‌آمد، روی روحيه ايشان اثر می‌گذاشت، يادم هست وقتی يكی از همشيره‌ها ناراحتی پيدا كرده بود، هرچند بيماری سختی هم نبود، شنيدم كه حاج آقا به يكی از دوستانشان می‌گفتند هر وقت صدای سرفه او را می‌شنوم، احساس می‌كنم در سينه من خنجری بالا و پائين می‌رود. والده می‌گفتند قم كه بوديم، ششمين دخترمان كه به دنيا آمد، كسالتی داشت و حاج‌آقا بسيار نگران و آشفته بودند و يكی از همسايه‌ها می‌گفت: «خوب است كه حاج آقا پنج تا دختر ديگر هم دارد. اگر يكی داشت چه می‌كرد؟»

يكی بعد رأفت و مهربانی ايشان بسيار بارز بود و ديگر تربيتی ايشان. حاج آقا توجه بسيار دقيقی به اين مقوله داشتند، اما ابعاد تربيتی را بيشتر با عملشان به ما می‌فهماندند نه با گفتارشان. در مورد احترام به افراد ديگر و به بزرگترها بسيار مفيد بر اين امر بودند. شايد عده‌ای از روحانيون بودند كه از لحاظ موقعيت اجتماعی و علمی، چندان هم سطح ايشان نبودند، ولی از لحاظ سنی چند سالی بزرگتر بودند، امكان نداشت كه حاج آقا در جلسه‌ای مقدم بر آنان وارد شوند يا بنشينند و ادبی را كه نسبت به همه افراد، به خصوص نسبت به روحانيون داشتند، با عمل خود به ما نشان می‌دادند. با اينكه خودشان بسيار مقيد به انجام عبادات، دعاها، نمازهاي نافله و مستحبات بودند، در عين حال امر و نهی زبانی نمی‌‌كردند و در عمل، تقيد خود را نشان مي‌دادند. همسرمان مي‌گفت كه يك شب كه حاج آقا منزل ما مهمان بودند، رختخواب برايشان پهن كردم و حاج‌آقا رفتند و وضو گرفتند. ايشان بسيار مقيد بودند كه هميشه با وضو باشند، مخصوصا به هنگام خواب. حاج آقا گفته بودند: «مريم خانم! چقدر خوب است كه انسان به هنگام خواب وضو داشته باشد، چون خوابش حكم عبادت را پيدا می‌كند.» و به اين شكل به ايشان فهمانده بودند كه اين كار را بكنند. هميشه با زبان آرام و غير مستقيم حرف‌هايشان را می‌زدند و به همين دليل حرفشان تاثير زيادی داشت. عطوفت و مهربانی ايشان تنها نسبت به خانواده نبود، بلكه نسبت به مردم هم همان گونه بودند.

چهارده پانزده ساله بودم كه ايشان به منطقه‌ای به نام مهريز به جائی به نام تزرجان دعوت شده بودند و من همراهشان بودم. ساعت حدود 12 شب و جاده‌ها فوق‌العاده خراب بودند. وسط جاده ناگهان چوپانی كه با گله گوسفندی می‌رفت، دست بلند كرد. حاج‌آقا گفتند؛ بايستيد ببينيم چه ميگويد. چوپان گفت: «آب ميخواهم.» ما هم متاسفانه در ماشين آب نداشتيم. حاج‌آقا پرسيدند «گوسفندها شير ندارند كه بتواني بدوشی و بخوری؟» گفت:«نه، گوسفندهای ما همه نر هستند.» حاج‌آقا گفتند: «بيا با ما برويم.» چوپان گفت: «نميتوانم گوسفندها را رها كنم.»

چيزی كه خوب به يادم مانده، قيافه نگران حاج‌آقا از شنيدن اين حرف مرد چوپان بود. وقتی كه به اولين آبادي رسيديم، حاج‌آقا گفتند:«در اولين خانه را بزنيد.» اتفاقا صاحب خانه با حاج‌آقا آشنا بود. حاج‌آقا مقداری پول به او دادند و گفتند: «چوپانی تشنه است. اسبی چيزی كرايه كن و به او آب برسان.» اسب و قاطر به خاطر خرابی جاده‌ها تندتر از ماشين می‌رفتند. به هر حال كسی را پيدا كردند كه آب را برای چوپان ببرد كه بعد معلوم شد چوپان آب نمی‌خواسته و پول می‌خواسته، منتهی خجالت كشيده بود بگويد. حاج‌آقا گفته بودند: «اگر می‌گفت پول می‌خواهم، هم ما اين قدر ناراحتی نمی‌كشيديم، هم به او پول می‌داديم و مشكلش حل می‌شد.» و يا وقتي افرادی مراجعه و مشكلاتشان را مطرح می‌كردند، ايشان حتي الامكان تلاش می‌كردند مشكل او را حل كنند و به خصوص روی بيماری و مشكلات خانوادگی، بسيار حساس بودند.

حاج‌آقا با اقشار مختلف جامعه، از مستضعف‌ترين فرد گرفته تا متمول‌ترين افراد مراوده داشتند. يادم هست فردی حاج‌آقا را برای افطاری دعوت كرده بود و ايشان به من گفتند بيا برويم و رفتيم. در محله‌های بسيار پائين شهر و خانه‌ای بسيار فقيرانه و ساده بود كه نشان می‌داد چه زندگي محدودی دارد، ولي حاج‌آقا با روئی گشاده و خيلی راحت دعوت او را پذيرفته بودند و از آن طرف هم به خانه كسانی كه مسلمان بودند و مشكل اخلاقی نداشتند، به جرم اينكه پولدار بودند، از رفتن امتناع نمی‌كردند و دعوتشان را می‌پذيرفتند.

اشاره كرديد كه امر و نهي زبانی در شيوه ارشادی ايشان جای چندانی نداشت. در تصاويری كه از ايشان به جا مانده، افراد با تيپ‌هاي مختلف در كنارشان هستند. آيا ايشان نسبت به تراشيدن ريش يا زدن كراوات، حساسيت ويژه‌ای نشان نمی‌دادند و نحوه برخوردشان با اينگونه مسائل چگونه بود؟

از نظر فقهی ايشان در اين زمينه اطلاعی نداشتم، ولي ايشان با اينگونه افراد هم حشر و نشر داشتند و امر و نهی‌ای هم از ايشان نديدم. اگر بخواهم تشبيه كنم، شما چنين برخوردی را در سيره امام هم می‌بينيد. مسئولينی از ايشان حكم گرفتند و در رده‌های بالا هم بودند و مسئله نتراشيدن ريش را رعايت نمی‌كردند. حتي يک بار از يكی از همين آقايان پرسيدم كه آيا امام در اين باره به شما چيزی نگفتند؟ ايشان گفت كه خير! امام در اين مورد امر و نهی‌ای نكردند. من اين سخن را با واسطه شنيده‌ام و لذا ترجيح می‌دهم كه اين حرف را اگر خواستيد نقل كنيد، مستند كنم. به هر حال ايشان می‌گفت كه در ابتدای انقلاب، شهيد بهشتی و آيت‌الله موسوی اردبيلی نزد امام می‌روند و می‌گويند: «بسياری از قضاتی كه ما با آن‌ها كار می‌كنيم، ريش خود را می‌زنند و انجام اين فعل حرام با شغل قضاوت سازگاری ندارد. تكليف چيست؟» امام ميفرمايند: «ممكن است آنها از كسانی تقليد كنند كه زدن ريش را حرام نمی‌دانند.» و در اين حد هم اكتفا نكرده و تذكر داده بودند كه: «شما حق نداريد برويد و از قاضی سوال كنيد كه تو مقلد كه هستی؟»

يعني حمل به صحت كردن...

كه فی‌الواقع در دستورات اسلامی ما بسيار بر آن تاكيد شده و متاسفانه الان به گونه‌ای است كه در بسياری از صحبت‌ها، سخن‌ها و موضعگيری‌ها، نه تنها حمل به صحت نمی‌كنيم كه برعكس، به راحتی شايد حكم به حرمت را بر بعضی از مسائل، بار می‌كنيم. به هرحال حاج‌آقا با اقشار مختلف جامعه، از مستضعف‌ترين فرد گرفته تا متمول‌ترين افراد مراوده داشتند. يادم هست فردی حاج‌آقا را برای افطاری دعوت كرده بود و ايشان به من گفتند بيا برويم و رفتيم. در محله‌های بسيار پائين شهر و خانه‌ای بسيار فقيرانه و ساده بود كه نشان می‌داد چه زندگی محدودی دارد، ولی حاج‌آقا با روئی گشاده و خيلی راحت دعوت او را پذيرفته بودند و از آن طرف هم به خانه كسانی كه مسلمان بودند و مشكل اخلاقی نداشتند، به جرم اينكه پولدار بودند، از رفتن امتناع نمی‌كردند و دعوتشان را می‌پذيرفتند. واقعيت همين است كه وقتی می‌گويند روحانی بايد ملجاء، پناه و پدر همه باشد، ايشان اين گونه بودند. البته از آن طرف هم اگر ايشان احساس می‌كردند كسي نسبت به معتقدات، نسبت به ائمه معصومين (ع)، نسبت به حضرت زهرا (س) كوچكترين بی‌مبالاتی در حرف زدن كرده، شديدا برخورد می‌كردند و عصبانی می‌شدند. ايشان با مردم ارتباط وسيعی داشتند.

پدر مهربان همه بودند

در امور عبادی با فرزندان چه برخوردی داشتند؟

رابطه ما به گونه‌ای بود كه اگر ايشان به طور مثال می‌پرسيدند آيا نمازت را خواندی و كمی به غروب مانده بود و نخوانده بوديم، شرممان می‌شد به ايشان دروغ بگوئيم و ايشان می‌گفتند: «پس اول برو نمازت را بخوان و بعد بيا» و يا گاهی با ملاطفت می‌پرسيدند: «نمازت را خواندی؟» توجه به قرآن و عبادات را پيوسته در رفتارهای ايشان می‌ديديم.

اشاره كرديد كه ايشان هم با قشر مستضعف و هم با قشر سرمايه‌دار رفت و آمد داشتند. در شرايط انقلابی كه نوعی تقابل با سرمايه‌دارها وجود داشت، مشاهده می‌كنيم كه آيت‌الله صدوقی با روی گشاده با اين افراد برخورد می‌كردند و امنيت سرمايه‌داری در يزد، بيش از شهرهای ديگر بوده است. آيا اين نحوه برخورد برای ايشان تبعاتی نداشت و فشارهایی را بر ايشان تحميل نمی‌كرد؟

ايشان برای خودشان چهارچوب مشخصی داشتند كه همان چهارچوب شرع و احكام اسلام بود. بعد از انقلاب بعضی از تندروی‌ها بود و به ويژه جوانان نسبت به بعضی از رفتارها انتقاد داشتند، اما ايشان روشی را در پيش گرفتند كه حتي يكی از كارخانه‌ها تعطيل نشد و اين آمار شايد برای شما جالب باشد كه در اكثر جاهای كشور، سطح توليد در كارخانه‌ها پائين آمد، ولی ما در يزد افزايش توليد داشتيم. اكثر كسانی كه تندروی می‌كردند، وابسته به گروه‌های خاصی بودند. اين‌ها به كارخانه‌ها می‌رفتند و عليه سرمايه‌دارها سخنرانی و جو آنجا را متشنج می‌كردند و هدفشان به تعطيلی كشاندن آن واحد توليدی بود. چند بار كه اين قضيه پيش آمد، حاج‌آقا رسما اعلام كردند كه هيچ كس تحت هيچ عنوانی، حق ايراد سخنرانی در كارخانه‌ها و كارگاه‌های توليدی را ندارد، مگر اينكه از ناحيه من معرفی شود. حتی روحانيونی كه می‌خواستند برای سخنرانی بروند، بايد از طرف حاج‌آقا مجوز می‌داشتند و به اين ترتيب تشنج و اخلالگری در استان يزد متوقف شد. از آن طرف سرمايه‌دارها را هم يله و رها نكردند و كسانی را كه بر اساس احكام شرع اثبات می‌شد كه سرمايه‌ای ناصحيح گرد آورده‌اند، اموالشان گرفته شد.

پس در يزد هم مصادره اموال پيش آمد؟

بله و در مورد عده‌ای هم طبق احكام اسلامی اعلام كردند كه بايد دو خمس از اموالشان را بدهند و با شناختی كه ايشان داشتند، اين افراد مشخص بودند. به بعضی‌ها هم دستور دادند كه خمس خود را بدهند. اين كار در حداكثر صحتی كه ممكن بود انجام شد و تقريبا همه می‌دانستند كه كسی بيهوده به سراغش نخواهد آمد. حتی يادم هست كه دادگاه انقلاب به بانک‌ها اعلام كرد كه چک‌های بالای 500 هزار تومانی را پرداخت نكنند تا وقتی كه طرف تائيد دادستانی ببرد. يادم هست كه حاج‌آقا شديدا از اين كار ناراحت شدند و گفتند: «اين چه كاری است كه می‌كنيد؟ اين كار ناامنی اقتصادی پيش می‌آورد و ديگر كسی پولش را در بانک نمی‌گذارد و از آن طرف هم هيچ اثری بر آن مترتب نيست، چون اگر كسی بخواهد پول بگيرد، فقط كافی است كه چک بالای 500 تومان نكشد و مبلغ را به چک‌های متعدد زير 500 تومان خرد كند.

پدر مهربان همه بودند

به هرحال اين رويه را لغو كردند. حاج‌آقا در كنار حمايت از سرمايه‌داران درستكار، برخوردهای قاطعی هم با سرمايه‌اندوزی نادرست داشتند، ولی به دليل درايت و بصيرت ايشان، با وجود جو ملتهب اول انقلاب، كارها به نحو مناسبی در يزد دنبال شدند. با توجه به درايتی كه ايشان در مورد اقتصادی داشتند، اين سوال مطرح می‌شود كه آيا سابقه مطالعات اقتصادی هم داشتند؟

چون من اختلاف سنی زيادی با حاج آقا داشتم و خيلی با ايشان نبودم، از نظر مطالعاتی خيلی نمی‌دانم كه چه چيزهایی را مطالعه می‌كردند، ولی در زمينه مسائل اقتصادی و كار و كارگری، نظرياتشان طوری بود كه معمولا از طرف صاحب‌نظران هم مورد قبول بودند. از سوی ديگر می‌بينيم ايشان موقعی كه در قم تحصيل و سپس تدريس می‌كردند و مديريت حوزه در اختيارشان بود، در كار توليد و كشاورزی و دامپروری هم فعال بودند. ايشان در عباس‌آباد در نزديكی دليجان، زمينی را اجاره كرده بودند و در نزديكی‌های قم هم كشاورزی و دامپروری می‌كردند و هم در آنجا قهوه‌خانه‌ای بود و ايشان بر آن هم نظارت داشتند، چون سعی داشتند از وجوهات شرعی استفاده نكنند.

آيا تا آخر عمر اين تقيه را داشتند؟

البته وقتی به يزد آمدند، ديگر نمی‌توانستند مثل سابق در اموری كه عرض كردم فعاليت كنند. اين سوال را از اين جهت مطرح می‌كنم كه برخی شبه‌ افكنی می‌كنند كه شهيد آيت‌الله صدوقی در مسائل اقتصادی، بسيار مبسوطاليد بودند.

آيا اينها را از وجوهات شرعي می‌پرداختند يا منابع درآمدی ديگری داشتند، يا از كمک خيرين و هدايای مؤمنين بود و يا ايشان سرمايه‌گذاری‌هایی هم داشتند؟

عمده كارهایی كه حاج‌آقا انجام می‌دادند از كمک‌ها و خيرات و وجوهات بود و اموال شخصی نداشتند. مثال وقتی زلزله‌ای يا سيلی می‌آمد، ايشان بلافاصله ده بيست نفر را صدا می‌زدند و می‌گفتند اين كارها بايد بشود و اين‌ها ستادی را تشكيل می‌دادند و پول می‌دادند و كمک مي‌كردند. يا مثال حسابی كه برای جبهه باز كرده بودند، پول زيادی در آن ريخته می‌شد. حاج‌آقا خودشان در آن پول نمی‌ريختند، چون نداشتند، ولی مستضعف‌ترين تا متمول‌ترين افراد به اين حساب كمک می‌كردند و گاهی اوقات هم حاج‌آقا با همان شيوه‌های مدبرانه‌ای كه داشتند به افرادی اشاره می‌كردند كه به اين حساب پول واريز كنند. روش خاصی هم داشتند. يادم هست حاج‌آقا داشتند مسجدی می‌ساختند و يكی از همين افراد متمول داشت وضو می‌گرفت. سلام و احوالپرسی كه كردند، حاج‌آقا گفتند: «ميبينم كه مدتی است در فكر هستی.» آن مرد پرسيد: «حاج‌آقا چه فكری؟» حاج‌آقا گفتند: «اينكه می‌خواهي برای ساخته شدن اين مسجد كمی كنی، ولی نمی‌دانی چقدر بايد بدهی. من مي‌گويم كه هرچه بيشتر، بهتر!» و به اين نحو به آن مرد گوش زد كردند كه كمک كند كه كمک نسبتا خوبی‌ هم كرد. ايشان ارتباطات گسترده مردمی داشتند و افراد با ميل و علاقه، اموالشان را هرچند اندک به دست ايشان می‌سپردند كه در راهی كه صالح می‌دانستند خرج كنند. حاج‌آقا می‌گفتند: «يک بار پيرزنی 7 تا دانه انار آورد و به من داد. پرسيدم: مادر! اين‌ها چيست؟ گفت من در حياطم درخت اناري دارم كه امسال براي اولين بار، ميوه داده. اين 7 تا انار، بار اين درخت است كه آورده‌ام تا شما به دست بچه‌هایی كه در سنگرها هستند، برسانيد.» حاج‌آقا هميشه می‌گفتند: «اسلام و امام چه كرده‌اند كه پيرزنی تمام دار و ندارش را اينطور می‌آورد و می‌دهد كه نه تنها ارزش معنوی كه ارزش مادی آن هم به نسبت آدم متمولی كه يک صدم دارائياش را می‌بخشد، خيلی بيشتر است. آدمی كه دويست ميليون سرمايه دارد، يک ميليون و ده ميليون برايش پولی نيست، ولی چنين آدم‌هایی همه اموالشان را می‌دهند» .

پدر مهربان همه بودند

هدايایی كه به مردم می‌دادند از چه محلی بود؟

ايشان نسبت به افرادی كه نزد ايشان می‌آمدند، بسيار مشوق بودند. مثال واعظی كه می‌آمد به يزد و تازه منبری شده بود، ايشان عبای نائينی خوبی می‌خريدند و برای تشويق به او می‌دادند. حاج‌آقا سوای آقا بودن و آقازاده بودن، از خوانين يزد بودند، لذا در بخشش يگانه بودند. بخشش ايشان اما بی‌حساب و كتاب هم نبود. در اعياد اشخاصی كه می‌آمدند، حاج‌آقا به آن‌ها سكه‌های امام زمان و يا دو ريالی و پنج ريالی به عنوان تبرک می‌دادند، ولی به افراد نيازمند كمک‌های خوبی می‌كردند.

اينطور نبود كه حساب نداشته باشند و اتفاقا خيلی در اين قضيه دقيق بودند. يادم هست كه يكی از بزرگان به پول نياز داشتند. حاج‌آقا 20 هزار تومان داخل پاكت گذاشتند و به من گفتند ببر بده. روی پاكت مطلبی بود كه حاج‌آقا خط زدند. گفتم: «شما كه داريد20 هزار تومان می‌دهيد، يک پاكت نو هم بدهيد كه رويش چيزی ننوشته باشد.» حاج‌آقا گفتند: «اين20 هزار تومان را موظفم به ايشان بدهم، چون خانواده دارد و نيازمند است، ولی اگر پول را در پاكت سفيد بگذارم، اسراف كرده‌ام، چون به اين كار نيازی نيست و از پاكت سفيد می‌شود در جای مناسب خودش استفاده كرد.«بيست هزار تومان را می‌دهند، ولی پاكتی را كه شايد در آن دوران، ده شاهی هم قيمت نداشت، اسراف نمی‌كنند. يا مثال كاغذهایی كه برای ايشان می‌آمد، معمولا به اندازه يک كاغذ آ4 بود و غالبا هم نصف صفحه را بيشتر ننوشته بودند. امكان نداشت كه حاج‌آقا از بخش سفيد آن كاغذ استفاده نكنند. حتی اگر يک چهارم صفحه هم سفيد مانده بود، حاج‌آقا كاغذ را می‌بريدند و از آن قسمت استفاده می‌كردند. البته ايشان از لحاظ مصرف سهم امام هم ديد گسترده‌ای داشتند. مثال بسياری از آقايان از سهم امام در ساخت مدرسه، حمام و مسجد استفاده نمی‌كردند، ولی ايشان اجازه می‌دادند كه از سهم امام صرف اين كارها بشود و تشويق هم مي‌كردند. حاج‌آقا در ساخت مسجد هم پيش‌قدم مي‌شدند و كمك مي‌كردند و جوان‌ها را تشويق می‌كردند كه در ساختن مسجد كمک كنند و می‌گفتند: «حس چنين آدمی نسبت به مسجد با كسی كه پدرش دست او را می‌گيرد و می‌برد به مسجد، خيلی فرق می‌كند، چون خودش در ساخت آن مشاركت داشته است و مسجد را از خودش می‌داند.» من زياد شاهد بودم كه ايشان سهم امام را در ساخت مسجد، حمام، مدرسه و امور خير صرف می‌كردند.

آيا شما به خواست مرحوم پدرتان به سلک روحانيت درآمديد يا علاقه شخصي داشتيد؟

ايشان اصراری نكردند، ولی يادم هست كلاس ششم ابتدایی كه بودم، حاج‌آقا می‌گفتند: «انشاالله تصديقش را می‌گيرد و می‌آيد حوزه» و فقط در همين حد اشاره می‌كردند. من بنا به علاقه شخصی روحانی شدم و وقتی كلاس ششم را تمام كردم، حاج‌آقا گفتند: «فردا می‌خواهي بروی مدرسه؟» گفتم: «بله.» و رفتم به مدرسه عبدالرحيم خان يزد، نزد روحانی عالم وارسته، جناب شيخ غالم‌حسين ابویی كه نصاب را نزد ايشان شروع كرديم. ايشان امر و اجبار نكردند، فقط گفتند و من هم اساسا فكر ديگری جز اين نداشتم و اشاره كه كردند، خودم به ميل خودم رفتم. يك فكر بيشتر نداشتم و آن هم اينكه راه اجدادم و پدرم را ادامه بدهم.

آيا شهيد صدوقی با علوم جديده مخالفتی نداشتند؟

نه تنها مخالفتی نداشتند، بلكه اصرار داشتند كه من حداقل زبان انگليسي را بايد خيلي خوب ياد بگيرم. من نتوانستم خواسته‌هاي ايشان را برآورده كنم. ايشان در سال 41 ،42 استاد زبان انگليسي گرفته بودند كه در منزل به ما زبان ياد می‌داد. ايشان موافق نبودند كه يک طلبه، دروس ديگر را اصل بگيرد و دروس طلبگی را فرع، ولی معتقد بودند كه ما بايد در كنار دروس حوزوی، دروس ديگری را هم بخوانيم، به همين دليل من تا ديپلم به صورت متفرقه دروس دبيرستانی را هم خواندم. يا مثال وقتی می‌رفتيم رانندگی ياد می‌گرفتيم، نه تنها نهی نمی‌كردند كه تشويق هم می‌كردند. ديد بسيار وسيعی داشتند. ژست روشنفكری يا ژست ولایتمداری نداشتند، اما حقيقتا روشنفكر و ولايتمدار و ذوب در امامت و ولايت بودند و به واقع معتقد بودند.

پدر مهربان همه بودند

يكی از ويژگی‌هایی كه از ايشان نقل می‌كنند اين است كه شهيد آيت‌الله صدوقي طلبه پرور بودند. آيا در مدرسه عبدالرحيم‌خان كه شما در آنجا درس می‌خوانديد، تدريس می‌كردند؟ نحوه برخورد ايشان با طلبه‌ها و تذكراتی كه می‌دادند چگونه بود؟

با طلبه‌ها بسيار مهربان بودند و احترام فوق‌العاده‌ای برای كسی كه لباس روحانيت بر تن داشت، قائل بودند. در پوشيدن لباس، تميز بودن لباس، كوتاه بودن مو بسيار حساس بودند. موقعی كه موی طلبه بلند بود، حساس بودند و با ملاطفت تذكر می‌دادند. حساسيت ديگری هم داشتند و آن هم اين بود كه كسی كه لباس روحانيت دارد، خوب نيست ساعت به دستش ببندد. از ژوليدگی و كثيف بودن بسيار بدشان می‌آمد و در مورد رفتار بر سر سفره، اگر طلبه‌ای مراعات نمی‌كرد، به شكل ضمنی به او تذكر می‌دادند. اگر در خيابان می‌ديدند كه يک روحانی سيگار می‌كشد، فوق‌العاده نگران می‌شدند و يا اگر حركتی كه مناسب يک روحانی نبود، می‌ديدند، تذكر می‌دادند. اوايل طلبگی من ايشان هميشه به مدرسه می‌آمدند و درس می‌دادند. معمولا كسی كه خارج درس می‌دهد، ديگر سطح درس نمی‌دهد، ولی ايشان نه تنها سطح درس می‌دادند كه لمعه و مكاسب و رسائل هم می‌گفتند.

آيا برای عموم هم درس داشتند؟

شب‌های جمعه درس تفسير داشتند كه جلسات سياری بود و هر هفته در خانه كسی برگزار می‌شد. اول رسم بود كه آداب خواندن قرآن و تجويد گفته می‌شد و رسم بود كه يک ساعتی قرآن می‌خواندند و غلط يكديگر را می‌گرفتند و بعد هم حاج‌آقا تفسير مي‌گفتند.

فعاليت‌های سياسی و مبارزاتی شهيد صدوقی از سال 42 تا 57 به چه نحو بود؟

پس از آبان 43 كه امام دستگير و تبعيد شدند، خفقان سنگينی بر تمام كشور حكم‌فرما شد و هيچ كس جرئت اينكه نام امام را بالای منبر ببرد، نداشت، ولی آيت‌الله صدوقی ارتباطات گسترده‌ای به خصوص در زمينه رساندن وجوهات به امام داشتندكه اتفاقا رژيم هم نسبت به اين قضيه خيلی حساس بود. ايشان به گونه‌های مختلف سعی داشتند كه اين حمايت را از امام داشته باشند، مكاتباتی را با امام انجام می‌دادند كه متاسفانه نتوانستيم آنها را نگه داريم.

ارتباط تلفنی هم داشتند؟

خير، در آن زمان ارتباط تلفنی اساسا كم بود و امام هم مايل نبودند كه ارتباطات به صورت تلفنی باشد. حتی اعلاميه‌هایی كه امام می‌دادند، براي پاريس خوانده می‌شد و ما هم از آنجا می‌گرفتيم و ضبط می‌كرديم.

حاج‌آقا خيلی بی‌محابا عمل می‌كردند، ولی ما احتياط می‌كرديم. يادم هست يک بار رفته بودم قم يا جای ديگری و به هرحال يزد نبودم و اعلاميه‌ای از حضرت امام آمده بود كه ضبط و تايپ كرده بودند، اما چون من نبودم، به جاي امروز، فردا چاپ شده بود. حاج‌آقا شب بالای منبر به همه خبر داده بودند كه اين اعلاميه ديروز رسيد، ولي ببخشيد چون محمدعلي نبود، امروز تكثير شد و دير شد! ما همگی گفتيم حاج‌آقا! چنين چيزی را كه بالای منبر نمی‌گويند. ايشان می‌گفتند مهم نيست.

نگاه شهيد صدوقي به تبليغات انتخاباتي چه بود؟

يادم نيست كه ايشان برای انتخابات مجلس خبرگان خودشان تبليغی كرده باشند. ديگران اين كار را برايشان كردند، ولی خودشان خير، ول در انتخابات مجلس كه من خواستم شركت كنم، واقعيت اين است كه در سخنرانی‌هايشان مرا تائيد كرده بودند.

حضرتعالي امام‌جمعه هستيد و راه پدرتان را ادامه ميدهيد. روش ايشان براي اقامه نماز جمعه چه بود؟

ايشان مقيد به غسل جمعه بودند، چون يكی از مستحبات موكد است. در روايتی ديدم كه حضرت رسول (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرموده بودند اگر پول هم براي تهيه آب برای غسل جمعه نداری، غذای آن روزت را بفروش و آب تهيه كن. حاج‌آقا بسيار مقيد به غسل جمعه بودند. ايشان حافظه بسيار قوی داشتند و محفوظاتشان از آيات، احاديث، ادعيه و داستان‌های شيرين تاريخی فوق‌العاده بود، ولی با وجود معلومات زياد، در منبرها بحث‌های سلسله‌وار را دنبال نمی‌كردند و منبرهايشان حالت جنگ‌گونه داشت و بيشتر مسائل روز را مطرح می‌كردند. اصوال به ادعيه فوق‌العاده معتقد و بسياري از آن‌ها را حفظ بودند. صبح‌ها كه براي نماز می‌رفتند، بيش از يک ساعت راه می‌رفتند و در آن فاصله دعا می‌خواندند. يادم نيست كه قبل از رفتن به منبر، چندان مقيد به مطالعه باشند، حتي در ماه رمضان‌ها هم كه منابر ايشان دو سه ساعت طول می‌كشيد، به راحتی درباره مسائل گوناگون صحبت می‌كردند و بيانشان برای هيچ كس خسته كننده نبود.

حتي در اين اواخر كه بيماری قندشان شديد شده بود و دچار تكرر ادرار شده بودند، گاهی بالای منبر كه بودند عبا و عمامه را می‌گذاشتند و براي تجديد وضو می‌رفتند و جالب اينجاست كه مردم از سرجايشان تكان نمی‌خوردند تا ايشان برمي‌گشتند و معلوم بود كه به رودربايستي ايشان نمي‌نشستند و منبرهاي به اين طولاني برايشان جذاب بود. مردم با ايشان حالت يگانگی‌ و سادگی با مردم صميمی بودند كه به راحتی می‌رفتند و تجديد وضو می‌كردند و برمی‌گشتند و قضيه خيلی‌ هم طبيعی بود.

هدف ايشان از نگارش نامه به سران كشورهاي ديگر چه بود و بازخورد آن چه بود؟

ايشان در اين موارد با ما صحبتی نمی‌كردند، ولی کلا از شيوه ايشان اينگونه استنباط می‌كنم كه اين كار را بر اساس ادای تكليف انجام می‌دادند.

واكنش ايشان نسبت به شهادت شهدای محراب چه بود؟

می‌گفتند همين روزها نوبت من هم می‌رسد و در واقع، مسئله برايشان بديهی بود.

از آخرين ديدارتان با شهيد صدوقی برايمان بگویيد.

ديدار من با حاج‌آقا كمی فاصله پيدا كرد، چون من نماينده مجلس و ساكن تهران بودم. ما چون مقلد امام بوديم و ايشان تهران را بلاد كبيره می‌دانستند و ماه رمضان بود، من ده روز در مجلس قصد اقامت كرده بودم. بعد از ظهر آن روز بود كه حاج‌احمد زنگ زد. البته برداشت من از صحبت‌هاي ايشان اين نبود كه حاج‌آقا شهيد شده‌اند و خيلی عادی گفتند نظر امام اين است كه شما برويد و احوالی از آقا بپرسيد. من بليت هواپيما گرفتم و وقتي به يزد رسيدم، متوجه موضوع شدم.

آيا بعد از شهادت شهيد صدوقی از ايشان كمكی هم گرفته‌ايد؟

قطعا بين پدر و پسر ارتباط روحی هست، ولی وقتی از مردم عادی داستان‌هایی را درباره ايشان با آنها می‌شنوم، ميبينم شايد لياقت آنها را نداشته‌ام و يا شايد انتظارم بالا بوده است. آقای صدرالساداتی می‌گويند هروقت مشكلی دارم، فاتحه‌ای برای حاج‌آقا می‌خوانم و كمک می‌كنند. مردم يزد از اين داستان‌ها زياد دارند.

برخورد شهيد صدوقی نسبت به كساني كه در اوايل انقلاب تندروی می‌كردند، چه بود؟

ايشان با هيچ نوع رفتار خارج از قاعده و با تندروی موافق نبودند، مخصوصا با موضعگيری‌هایی كه عليه افراد به صرف متمول بودن يا داشتن يک پست می‌شد، مثال رئيس شهربانی يزد به نسبت شغلی كه داشت، تندروی نكرده بود، اما خيلی‌ها صرفا به دليل شغل او، درصدد آزارش برآمدند. حاج‌آقا از او دفاع كردند و گفتند به صرف جملاتی كه گفته، نمی‌شود او را محاكمه كرد. ايشان ماشين و رانندهای گرفتند و شبانه او را از يزد خارج كردند كه صدمه نبيند و بعدها هم به او مسئوليت دادند. يا مثال شهرداری كه حاج‌آقا گفتند كارش خوب بوده و او را نگه داشتند و بعد هم كه بازنشسته شد، در سال 77 رئيس شورای شهر شد و دو سال پيش فوت كرد. يا آقای دبيران كه قبل از انقلاب فرماندار يزد و بسيار متدين و فهميده و دانشمند بود. حاج‌آقا در همان دوران بسيار به ايشان احترام می‌گذاشتند و بعد از انقلاب هم حاج‌آقا خواستند كه خود ايشان بيايد و استاندار شود.

اگر نكته‌ای باقی مانده، ذكر كنيد.

در زمان طاغوت استانداری به يزد آمده بود كه وزنه‌بردار هم بود و شاخ و شانه می‌كشيد. روزی كسی را نزد حاج‌آقا فرستاد كه من روزی 20 ليتر شير می‌خورم و 120 كيلو وزنه برمی‌دارم و خلاصه آدم عادی نيستم كه بشود هر حرفی را درباره‌ام زد. حاج‌آقا پاسخ او را به جمع و منبر خودشان احاله دادند و در شبی كه مسجد شلوغ هم بود، بالاي منبر گفتند: «دولت برای ما استاندار وزنه‌برداری فرستاده كه علی به ادعای خودش روزی 20 ليتر شير می‌خورد و 120 كيلو وزنه برمی‌دارد. بهتر بود دولت به جای او، برای ما يک گاو می‌فرستاد كه روزی 50 ليتر شير بدهد و 50 كيلو بار ببرد كه برايمان مفيدتر می‌بود.»

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده