خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (44)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روحانی که روز گذشته صحبت کرده بود آمد. باز برای برادران از خدا سخن گفت. از معجزه ها، از عنايات امام زمان صحبت کرد ولی نمی دانم چرا وقتی از خدا صحبت می کنند، تمام برادران رزمنده گريه می کنند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

سخن از معجزه و گریه بی اختیار رزمندگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.


متن خاطره خودنوشت: گروهان يکم
23اسفند امروز صبح ساعت 5 به حمام شهر رفتيم الحمدالله وضع حمام خوب بود. بعد از حمام به مقر آمدم و نماز صبح خواندم. بعد از مراسم صبحگاه و صرف صبحانه، گردان را جمع کرديم و در مورد برنامه رفتن به خط و دستوراتی که بايد در حمله انجام شود برای برادران توضيح دادم. الان گروهان يکم به خط اعزام شد. سرهنگ قاسمی با راننده اش از دزفول آمد و سری به ما زدند برای کازرون خانواده ام نامه نوشتم.

سخن از معجزه و گریه بی‌اختیار رزمندگان
ساعت يازده بود. برادر روحانی که روز گذشته صحبت کرده بود آمد. باز برای برادران از خدا سخن گفت؛ از معجزه ها سخن گفت؛ از عنايات امام زمان صحبت کرد ولی نمی‌دانم چرا وقتی يک برادر روحانی دارد از خدا صحبت می کند، تمام برادران رزمنده گريه می کنند. چرا در جلساتی که در شهرها برپا می شود اين طور نيست. او می گويد کودک دوازده ساله داد می زند چرا مرا به جبهه نمی بريد. همه گريه می کنند می گويد در صدر اسلام از يک خرما چندين نفر می خوردند. همه گريه می کنند. من هنوز نمی دانم چرا اينطور است همه به من اعتراض می کنند چرا تا يک نفر صحبت می کند تو گريه می کنی. چرا ديگران گريه می کنند، ولی علت گريه خودم را می دانم... نماز مغرب و عشا خوانديم. بعد هم دعای توسل . شوش دانيال مدرسه راهنمائی

نغمه‌های شادی در فضا جبهه
ساعت 10:20 دقيقه از شوش به سوی جبهه حرکت کرديم خوشحالی زايدالوصفی به من دست داده بود. برادران را ديديم که همديگر را در آغوش گرفتند و نغمه های سوزناک کربلا يا کربلا را زمزمه می کردند. اشک های شادی و نغمه های شادی در فضا پیچیده بود و اشک در چشمان دوستانم حلقه زده بود. داشت از شادی گريه ام می گرفت. سوار ماشين ايفا شديم. بعد از چند دقيقه ای ماشين حرکت کرد با حرکت ماشين برادر ميثم سيروس «جمشيد» شروع به نوحه خواندن کرد برادران با خوشحالی جواب می دادند.


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده