نوید شاهد – یکی از جانبازان شهرستان ابهر که در دوران جنگ معلم بوده می‌گوید: خاطره مدیری که با دانش آموزانش به جبهه رفت، از خاطرم نمی‌رود. مدرسه‌ای در مجاورت ما بود که مدیر آن شهید "حکمت اله رحمانی" بود. او در مقابل همه دانش آموزان ایستاد و گفت بچه ها من هفته بعد به جبهه می‌روم. حلالم کنید. موقع اعزام دیدیم 30 درصد از دانش آموزان با او راهی جبهه می‌شدند و اغلب آن دانش آموزان در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.

به گزارش نوید شاهد زنجان، حسین پیرمحمدجماعت یکی از جانبازان 25 درصد ابهری است. او متولد 15 اسفندماه سال 1339 است. در دوران جنگ معلم بوده. مدت‌ها در طول سال تدریس کرده و ماه تابستان به جبهه می‌رفت تا اینکه امام دستور می دهد جوانان جبهه را خالی نگذارند و این بار او کلاس درس را به معلم دیگری تحویل می‌دهد و برای ادای تکلیف خود راهی میدان می‌شود. افسوس اینکه از قافله دوستان شهید خود جای مانده لحظه ای او را رها نکرده است اما به گفته او راه و یاد شهدا باید ادامه داشته باشد. می‌گوید برای امنیت و حفظ ارزش های دین خون های بسیاری داده و جوانان شجاعی را پرپر کرده‌ایم و درست نیست که آنها و زحماتشان را نادیده بگیریم. منحرف شدن از راه حق و نافرمانی از دستورات رهبری او را آزار می‌دهد و می‌گوید چیزی که مرا بسیار ناراحت می‌کند این است که شهدا از همه داشته های خود گذشتند حتی گاه از بهترین آمال و آرزوها و دارایی‌شان گذشتند تا مخلصانه در جبهه بجنگند. اما متاسفانه کسانی در جامعه کنونی دیده می‌شوند که برای پست و مقام و مال دنیا و قدرت دست به هر کاری می‌زنند و رهبر معظم را خون به دل کرده‌اند. این کار آنان مرا آزار می‌دهد چون به چشم دیده‌ام شهدا چگونه مخالصانه برای خدا جنگیدند. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد زنجان با این جانباز را مطالعه کنید.

نوید شاهد زنجان: شما با خانواده خود در چه فضایی پرورش پیدا کردید؟

 پیرمحمدجماعت: من ششمین فرزند خانواده‌ای هستم که 9 فرزند داشت. پدرم کشاورز بود و همیشه نان حلال بر سر سفره می‌آورد. او شخصیتی داشت که حق را به حق دار می‌داد. او به کارگر احترام می گذاشت و ظلم روا نمی‌کرد. همیشه توصیه می‌کرد به حق کسی تعرض نکنیم. او شخصا در مقابل حق متواضع و فروتن بود. همه این روحیات و خلقیات پدرم برای من و اعضای خانواده نقطه عطفی بود که همچون او رفتار کنیم.

نوید شاهد زنجان: ادامه تحصیل برای شما چگونه میسر شد؟

پیرمحمدجماعت: پدرم فرد زحمت کشی بود و سختی‌های فراوانی در کشاورزی کشده بود. همیشه می‌گفت من برای این سختی ها حاضرم تا نتیجه آن پیشرفت و تحصیل شما باشد. این بود که وقتی برای اولین بار در ابهر، دانش‌آموزان برای فراگیری رشته ریاضی فیزیک پشت نیمکت نشستند من نیز آنجا بودم. پس از مدتی نیز در رشته مهندسی در همدان قبول شدم اما روزهای جنگ بود و وقفه ای ایجاد شد. سپس مقطع کاردانی را در رشته مهندسی عمران دانشگاه زنجان پذیرفته شدم. مقطع کارشناسی خود را نیز در رشته ریاضی از دانشگاه بین المللی قزوین اخذ کرده و در نهایت تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد آمار و ریاضی ادامه دادم .

خاطره مدیری که با دانش آموزانش به جبهه رفت، از خاطرم نمی‌رود

نوید شاهد زنجان: حضور شما در جبهه چگونه رقم خورد؟

پیرمحمدجماعت: خدمت سربازی‌ام از سال 58 تا 60 در منطقه کردستان بود و آنجا به عینه ظلم گروه‌های معاند به کشورمان را می‌دیدم. به قدری شخصا امام را دوست داشتم که همه آرزویم این بود همه چیزم را بدهم تا لحظه‌ای ایشان را ملاقات کنم. روال زندگی‌ام این گونه بود که در طول سال به دانش‌آموزان درس می‌دادم و تابستان‌ها با دوستان و همکارانم به جبهه می‌رفتم.

نوید شاهد زنجان: چه طور شد که به کل، مدرسه و تدریس را رها کردید و به جبهه رفتید؟

پیرمحمدجماعت: من آن زمان دانشجوی مامور به تدریس بودم و در واقع همزمان تحصیلات و تدریس را رها کردم. آن زمان امام دستور داده بود که جبهه ها را خالی نگذاریم این شد که احساس تکلیف کردم. من ترسی از جنگ نداشتم چون گوشه‌هایی از آن را در کردستان تجربه کرده بودم به همین دلیل موضوع رفتنم را تنها با مادرم مطرح کردم و رضایت او را گرفتم و بدون اینکه با کسی خداحافظی کنم به جبهه رفتم.

نوید شاهد زنجان: زمانی که تدریس می‌کردید چه احساسی نسبت به جبهه داشتید؟

پیرمحمدجماعت: آن موقع هر روز یا هر دو روز یک بار تشییع پیکر شهدا را داشتیم و هر موقع از اقوام و دوستانمان به جبهه می‌رفتند انگار روحمان را با خود می‌بردند و تنها جسم خاکی ما بود که می‌ماند. شاید نتوان روحیات و حالات آن روزها را بیان کرد که به واقع چنین است اما شور و اشتیاقی که در جوانان آن روز برای حفظ ارزش ها وجود داشت بی نظیر بود. تاریخ تکرار می‌شد آن هم بعد از 1400 سال و ما همه اینها را به چشم می دیدیم.

خاطره مدیری که با دانش آموزانش به جبهه رفت، از خاطرم نمی‌رود

نوید شاهد زنجان: آن زمانی که به جبهه می‌رفتید حال و هوای دانش‌آموزانتان چگونه بود؟

پیرمحمدجماعت: دانش آموزان من آن زمان دوره دبیرستان بودند و تقریبا برخی از آنها سنشان برای رفتن مهیا بود. اما آنقدر مستعد رفتن بودند که تنها به اشاره‌ای می‌آمدند با این حال از ترس اینکه با سنین کم به جبهه بروند به آنها حرفی نمی‌زدیم. رفتن تکلیف ما بود اما آنها با سن کم تکلیفی نداشتند و چقدر علاقه مند بودند. زمانی که در عملیات والفجر 8 شرکت کردم نیز کلاس را به معلم دیگری سپردم و بدون اطلاع دادن به دانش آموزانم رفتم. مسئولیت کلاس با من بود. من نسبت به آن بی مسئولیتی نکردم بلکه احساس میکردم به وجودم در جبهه بیشتر نیاز است این بود که کلاس درس را به معلم دیگری دادم و شخصا با تمام قوا رفتم.

نوید شاهد زنجان: چه خاطره‌ای از جنگ در دوران تدریس دارید که تاثیر بسیاری بر شما گذاشته است؟

پیرمحمدجماعت: خاطره مدیری که با دانش آموزانش به جبهه رفت، از خاطرم نمی‌رود. مدرسه‌ای در مجاورت ما بود که مدیر آن شهید حکمت اله رحمانی بود. او در مقابل همه دانش آموزان ایستاد و گفت؛ بچه ها من هفته بعد به جبهه می‌روم . حلالم کنید ممکن است با شما بد برخورد کرده باشم. کلی از دانش آموزان آن روز گریه کردند. ما با هم همکار بودیم. روزی که قرار شد اعزام بشوند برای بدرقه شان حاضر شدیم اما با صحنه عجیبی رو به رو شدیم. 30 درصد از دانش آموزانی که آن روز برای رفتن معلم خود اشک می‌ریختند با او راهی جبهه می‌شدند و اغلب آن دانش آموزان در جزیره مجنون به شهادت رسیدند. آنها واقعا پرستوهای مجنون بودند. من اکنون وقتی به آنها فکر می‌کنم بسیار ناراحت می‌شوم نه به خاطر شهادتشان که مایه افتخارمان است بلکه از این رو که شهدا از همه داشته های خود گذشتند حتی گاه از بهترین آمال و آرزوها و دارایی‌شان گذشتند تا مخلصانه در جبهه بجنگند. اما متاسفانه کسانی در جامعه کنونی دیده می‌شوند که برای پست و مقام و مال دنیا و قدرت دست به هر کاری می‌زنند و رهبر معظم را خون به دل کرده‌اند. این کار آنان مرا آزار می‌دهد چون به چشم دیده‌ام شهدا چگونه مخالصانه برای خدا جنگیدند.

خاطره مدیری که با دانش آموزانش به جبهه رفت، از خاطرم نمی‌رود

نوید شاهد زنجان: جبهه به شما چه درس هایی داد؟

پیرمحمدجماعت: درس ایثار، گذشت، شهامت و شهادت. من لیاقت ندارم درباره جبهه و اتفاقات آن صحبت کنم آنجا بسیار رفیع و اثرگذار بود. آنجا کسانی را می دیدم که مخلصانه از همه چیزشان می گذشتند و در این راه باکی نداشتند. به قول مولانا "باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی" آنها به واقع جان شدند. خوش به سعادت آنها که رفتند و خوش به حال آنان که ماندند و حسینی زیستند.

 

مصاحبه از : صغرا بنابی فرد

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده