نویسنده کتاب "هفت ققنوس مهاجر"؛
نوید شاهد – عبدالمجید اکبری می گوید: جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود. در واقع وقتی می دیدی در خلق و خوی فرماندهان تکبر و غرور نیست، حساب کار دستت می‌آمد.
جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود


به گزارش نوید شاهد زنجان، عبدالمجید اکبری نویسنده کتاب "هفت ققنوس مهاجر" سال 1345 در ابهر به دنیا آمد. در طول 8 سال دفاع مقدس معاون پایگاه ولایت فقیه ابهر بود. در تمام آن مدت یا در جبهه بود یا در پایگاه بسیج یا کارگردانی تئاتر حوزه دفاع مقدس را برعهده داشت. او از فعالیت های هنری آن روزهایش چنین می‌گوید؛ آن روزها نمایشنامه‌ای با عنوان راهیان کربلا نوشته بودم که صدها نفر برای دیدن اجرای آن می‌آمدند برخی در وسط نمایشنامه به قدری منقلب می شدند که آنها را از سالن بیرون می برند. بعضی از بازیگران نمایشنامه شهید شدند بعضی ها هم هستند که اتفاقات آن روزها را گواهی بدهند. همه آنچه در نمایشنامه نوشته شده بود بعدها اتفاق افتاد. ادامه گفتگوی نوید شاهد با این رزمنده، هنرمند و نویسنده کتاب "هفت ققنوس مهاجر" را در متن زیر همراه باشید.

نوید شاهد زنجان: چه طور ممکن است هر چه در نمایشنامه نوشته شده بود در واقعیت اتفاق بیفتد؟

اکبری: یعنی هر کسی که در نمایشنامه نقشی به او داده بودم، اتفاقات همان نقش برایش رخ داد. کسانی که نقش شهید را داشتند در جبهه هم به شهادت رسیدند و کسانی که زخمی بودند در جبهه هم زخمی شدند. جالب تر اینکه فرمانده در این نمایش، تنها می ماند و آواز "بشنو از نی..." را در بیابانها می خواند. او شخصی به اسم آقای مولایی بود که در جبهه واقعا همین اتفاق برایش افتاد.

نوید شاهد زنجان: چند سالتان بود که به جبهه رفتید؟

اکبری: 15 سال داشتم که به جبهه رفتم.

نوید شاهد زنجان: خانواده مخالفتی نکردند؟

اکبری: مادر حمایت و مرحوم پدرم مخالفت کرد. اما با حمایت‌های مادرم موفق شدم به جبهه بروم و این برایم بسیار لذت بخش بود.

نوید شاهد زنجان: چندمین فرزند خانواده بودید؟

اکبری: آخرین فرزند خانواده بودم.

جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود

نوید شاهد زنجان: آیا کسی از خانواده شما به جبهه رفته بود؟

اکبری: یک بار به اتفاق برادرم هر دو جبهه رفتیم.

نوید شاهد زنجان: از خاطرات روزهای رفتن خود به جبهه بگویید.

اکبری: مادرم به شوخی می گفت چرا به جبهه نمی روی خجالت بکش. من از این موقعیت طلایی استفاده کردم و عازم جبهه شدم. هر چند موقع رفتن بغض کرده بود اما غرور مادرانه اجازه نمی داد مانع‌ام شود.

نوید شاهد زنجان: اولین بار که اسلحه به دست گرفتید چه احساسی داشتید؟

اکبری: اولین بار در اردوگاه شهید زین الدین ابهر، یک اسلحه قدیمی به دست گرفتم. به گمانم فقط حالت تک تیر داشت که برای تیراندازی در خط آتش به دست گرفتم. فکر می کردم همدم سرکش من است و باید با او رفیق شوم. تصور می کردم ماشه موشکی را به دست دارم و با خود می اندیشیدم آخر عمرم با یکی از این فشنگ ها به شهادت می رسم. هرچند ترسی هم نداشتم.

نوید شاهد زنجان:در چند عملیات حضور داشتید؟

اکبری: همیشه مانند عبدالله نصرانی قبل و بعد از عملیات می رسیدم او هم به کربلا نرسید. البته در عملیات محرم پدافند هوایی بودم.

نوید شاهد زنجان: با کدام یکی از فرماندهان و شهدا برجسته همرزم بودید؟

اکبری: با سردار "جواد دل آذر" که یکی از سرداران تیپ 17 قم بود. آن وقت استان زنجان تیپ مستقلی نداشت ما زیر مجموعه این تیپ بودیم. جانشین او "جواد عابدی" هم شخصیت برجسته‌ای داشت. درباره این دو شهید خاطره‌ای را هرگز فراموش نمی‌کنم؛ وقتی برای زیارت قبور به گلزار شهدای قم رفتم، دیدم سالها بعد "جواد عابدی" که عاشق "جواد دل آذرگ بود دقیقا در سالگرد او به شهادت رسیده است. به نظرم عشق مقدمه وصال است. حضرت زهرا(س) نیز بی تابی می‌کرد که به پدر بزرگوارش ملحق شد. حضرت رقیه(س) هم آنقدر بی تابی کرد که در نهایت او هم به پدر شهیدش پیوست. در زمان جنگ "جواد دل آذر" فرمانده گردان ادوات جنگی بود و من خدمه توپ 57 بودم.

جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود

نوید شاهد زنجان: از این افراد برجسته چه درس‌هایی آموختید؟

اکبری: آنها بر قلب هایمان حکومت می کردند و ما برای آنها احترام خاصی قائل بودیم و حرفشان برایمان حجت بود. خاطرم هست 15 یا 16 ساله بودم و قرار بود والدینم به مکه بروند. خیلی آرزو داشتم برای بدرقه شان مرخصی بگیرم. اما وقتی می فهمیدم فرمانده ته دلش راضی نیست، به دلیل کمبود نیرو اصلا به او چیزی نگفتم. این افراد اصلا تکبر نداشتند. وقتی به سن آنها رسیدم یک صدم توان اداره و مدیریت‌شان را نداشتم. آنها به معنای واقعی رزمندگان بی باک بودند.

نوید شاهد زنجان: بعد از اینکه از جنگ بازگشتید، زندگی برایتان چه طور پیش رفت؟

اکبری: بعد جنگ طلبه شدم. در سال 71 استخدام نهاد نماینگی ولی فقیه در ناجا شدم. بعد سی سال خدمت با احتساب سنوات با سمت معاون نمایندگی ولی فقیه در استان خراسان رضوی بازنشست شدم. همسرم نیز پزشک متخصص جراحی در نیروهای مسلح است.

نوید شاهد زنجان: جنگ چه درس‌هایی به شما داد؟

اکبری: جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود. در واقع وقتی می دیدی در خلق و خوی فرماندهان تکبر و غرور نیست حساب کار دستت می‌آمد. من هم در 30 سال خدمت در ناجا سعی کردم اینگونه باشم. حتی این روحیه ممکن بود برای من دردسر آفرین باشد اما من باید درسی را که از جنگ فرا گرفته بودم در زندگی‌ام به کار می‌گرفتم. به همین دلیل همه مشکلات را بر جان خریدم. به لطف خداوند با عزت و آبرو و با به کارگیری درس های جنگ خدمت را به پایان بردم. هرچند لذت های معنوی بعد از دوران جنگ برایم با آن حلاوت تکرار نشد اما جرعه نوش آن دوران بودم.

نوید شاهد زنجان: از خاطرات تلخ و شیرین جبهه بگویید.

اکبری: خاطرات تلخ و شیرین جنگ به هم آمیخته بود. مثلا بازگشت از جبهه هم تلخ بود هم شیرین. مادرم می گفت مجید از وقتی از جبهه برگشته نمازهایش چقدر دیدنی و شنیدنی است. با اینکه کم سن و سال بودم اما حتی بازگشت بدون شهدا برایم سخت و نفس گیر بود.

نوید شاهد زنجان: از دوستان خود هم خاطره‌ای دارید؟

اکبری: این خاطره را از شهید شاخص کشوری رضا سلیمانی نقل می کنم؛ از جبهه بر می گشتیم بدون اینکه شهدا در جمع ما باشند، حال رفتن و برگشتن ما خیلی تفاوت داشت. هنگام رفتن، بچه ها حس شب عاشورا را داشتند. مانند بریر در شب عاشورا بودند که با عبدالرحمان شوخی می کرد و او را می خنداند، عبدالرحمن به او گفت: ای بریر این ساعت وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست. بریر گفت: کسان من می‌دانند که در هنگام جوانی و نه در حال پیری سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرمی و بشارت است و آنچه که به سوی آن خواهیم رفت. در گرمای تابستان با اتوبوس به شهر خود باز می گشتیم. بچه ها دیگر آن حال و هوای اعزام را نداشتند و هر چقدر به شهر نزدیک می شدیم غمی سنگین سینه ما را می فشرد که نکند مادران شهدا بیایند و سراغ فرزندشان را از ما بگیرند. یکی از همرزمان که حق استادی بر گردن من و رضا داشت را دیدم. از خواب بیدار شده بود نورانی‌تر و دوست داشتنی‌تر. رضا را در خواب دیده بود، در همان خواب کوتاه داخل اتوبوس آن را با تمام وجود نقل میکرد. انگار تازه از پیش رضا آمده بود و عطر و بوی او را به خود گرفته بود و خدایی‌تر شده بود. رضا دارای چه عظمت و جلال و جمالی شده بود که هر کس، حتی در خواب، جلوه‌ای از رضا به او می رسید این چنین خدایی می‌شد. اتوبوس به شهر نزدیک می شد و این حضور رضا در جمع همرزمان خود در ورودی شهرمان به وقوع پیوست. گویی به استقبال ما آمده بود. چون پیکر او چند روز زودتر به شهر رسیده بود، نمی دانم ما رفیق نیمه راه بودیم یا رضا. رفتن ما حال و هوای شب عاشورا را داشت پر از شوخی و خنده، و آمدن ما حال و هوای ورود کاروان کربلا بـه اربعین و یا شاید حال و هوای ورود کاروان کربلا به مدینه را داشت. به ورودی شهر رسیدیم. اصلاً انتظارش را نداشتیم، مردم به استقبال ما آمده بودند. یاد روضه ورود کاروان به مدینه افتادم با خود گفتم کاش ام البنین نیاید و سراغ فرزندان خود را از کاروانیان نگیرد. ما به احترام مردم پیاده شدیم. کسی از میان جمعیت این نوحه را خواند و دیگران با او هم آواز شدند که: از سفر برگشتگان کو شهیدان ما ... فقط با خود میگفتم ای کاش در میان خیل جمعیت مادر رضا سلیمانی که با هم به جبهه رفته بودیمو با مادرم صمیمی بودند دو نفری به استقبالمنیامده باشند.

نوید شاهد زنجان: شما وارد عرصه هنر و نگارش کتاب شده‌اید. ایده نوشتن کتاب و چاپ آن چگونه به نظرتان رسید؟

اکبری: احساس کردم ماندگار شدن یک پیام در گرو تالیف است.

نوید شاهد زنجان: تاکنون چند جلد کتاب به چاپ رسانده‌اید؟

اکبری: کتابهایی با عنوان "احکام اخلاقی و عرفانی نماز"، "بی قرار وصال" حاوی خاطراتی از شهید رضا سلیمانی که چهل نکته اخلاقی از شهید را بیان می کند، کتاب "راغب" که شرحی است بر غزلیات عارفانه شهید غلامرضا جعفری و در نهایت کتاب "هفت ققنوس مهاجر" که به تازگی در هفته گرامیداشت دفاع مقدس رونمایی شد.

نوید شاهد زنجان: آثار نگارش در حوزه ایثار و شهادت برای شما چه بوده است؟

اکبری: در وهله نخست دوره تالیف کتاب یک ارتباط روحی با شهید برایم بوجود می‌آمد و دوباره حضور آنها را در زندگی خود احساس می کردم. همچنین احساس نوجوانانی که با این کتاب‌ها انس می گرفتند برایم لذت بخش بود.

جنگ قربانگاه تکبر و غرور بود

نوید شاهد زنجان: درباره نگارش کتاب اخیر خود با عنوان "هفت ققنوس مهاجر" بگویید. چه طور شد که تصمیم به نوشتن آن گرفتید؟

اکبری: احساس کردم برای تک تک شهدا فرصت نیست کتاب بنویسم. شنیدم کتابی با عنوان "هفت مجنون" شرح حال عرفای شهرستان ابهر در دهه 50 در حال تالیف است. با خود گفتم من نیز باید شرح حال این شهدا را به نگارش درآورم.

نوید شاهد زنجان: هدفتان از نگارش این کتاب چه بود؟

اکبری: فراموش نشدن این شهدا که بعضا بی نظیر هستند.

نوید شاهد زنجان: سخن شما با کسانی که می‌خواهند در عرصه ایثار و شهادت قلم فرسایی کنند، چیست؟

اکبری: ابتدا کسانی وارد این عرصه شوند که توان و تکنیک ذاتی نوشتن را داشته باشند یا حداقل آموزش های لازم را دیده باشند. از طرفی هم می توانند راوی این خاطرات باشند و اهل قلم خاطرات آنها را بر روی کاغذ پیاده‌سازی کنند.

نوید شاهد زنجان: از کتاب جدیدتان بگویید. آیا اثری در دست چاپ دارید؟

اکبری: بله. از پدر مرحومم حاج شفیع و پدر بزرگم حاج تقی می نویسم چون خود را مدیون آنان می دانم.

نوید شاهد زنجان: از برنامه های آینده خودتان بگویید.

اکبری: در واقع فایل صوتی کتاب هفت ققنوس مهاجر را آماده می‌کنم و برای میکس آن نیاز به کمک اهل فن دارم.

مصاحبه از: صغرا بنابی فرد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده