شهید اصغر مصطفوی در 9 اردیبهشت ماه سال 1324 متولد و 2 تیر ماه سال 1367 در عملیات بیت‌المقدس منطقه سلیمانیه عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، سردار احمد پیری یکی از همرزمان شهید اصغر مصطفوی در باره او چنین می گوید:

به جرأت می توانم بگویم، حاج اصغر یکی از سرداران گمنام جبهه ها بود.

او در بدو ورود به جهاد، در پست های خدماتی کار می کرد و در عملیات های مختلف با عنوان های متفاوت شرکت کرد.

آشنایی من با وی بر می گردد به عملیات خیبر، او مردی متعبد و مؤمن بود. اعتقاد راسخی به ولایت فقیه و امام خمینی (ره) داشت و به ایشان عشق می ورزید، با ضد انقلاب برخوردی تند و آشتی ناپذیر داشت.

از اینکه هنوز به شهادت نرسیده بود، به حال شهیدان غبطه می خورد. در منطقه ی عملیاتی بیت المقدس 2 بود که ما در ارتفاعات گوجار مشغول به ساخت راه ارتباطی میان برف ها بودیم، ارتفاع برف به بیش از 2 تا 3 متر می رسید. در میان برف، جایی برای خواندن نماز نداشتیم.

روزی متوجه شدم، حاج اصغر میان بچه ها نیست. از حالش جویا شدم؛ یکی از بچه ها مسیری را نشانم داد و گفت: حاجی از این طرف رفته است. من به آرامی در مسیر به راه افتادم و دیدم حاج اصغر بر تخته سنگی سیاه نشسته و دارد نماز می خواند. بی صدا به او نزدیک شدم؛ فهمیدم حاجی دارد گریه می کند و با خدای خود حرف می زند و خود را برای شهادت آماده می کند. بعد از آن روز، آن تخته سنگ شد محراب عبادت.

در یکی از سفرهایش به جبهه، پسر خردسال خودش (سید داوود) را نیز به همراه آورده بود. جالب است بدانید، پسرش نیز مثل حاجی نترس و دلدار بود.


**یکی دیگر از همسنگران شهید در مورد وی می گوید:

می گوید: «آخرین مسافرت وی به جبهه بود که همسرش آخرین فرزندشان را باردار و نزدیک وضع حملش بود. برادران جهادگر تلفن کردند و از او خواستند به جبهه بیاید و من سید اصغر را راضی کردم در کنار خانواده بماند. زیرا خانواده به وجود او نیاز بیشتری داشت.

وقتی می خواستم از خانه شان خارج شوم. دیگر تحمل نکرد و همراه من از خانه خارج شد تا عازم جبهه شود. در میان راه از او پرسیدم: شما با این مشکلات و در این وضعیت با بچه های خردسال، چطور به جبهه می روید؟ پاسخ داد: من با همسرم عهدی بسته ام و با ایشان قرار گذاشتیم که اگر از بچه ها مراقبت کند و من در جبهه شهید شوم؛ پیش خدا برای او شفاعت بگیریم. من و همسرم با هم پیمان بستیم. او چنان ایثارگر هست که اجازه دهد من به جبهه بروم.

هنگام شهادتش در روی جاده‌ی «بوالحسن» او مجروح شده بود؛ من کنارش نبودم کسی هم که همراهش بود، رانندگی بلد نبود. متأسفانه به بیمارستان (فاطمه زهرا(س)) دیر می رسد. این بیمارستان در منطقه پایین محل استقرار گردان 22 ذوالفقار قرار داشت. آنجا بود که دیدمش، بیهوش و رنگ پریده، بلافاصله به اتاق عمل منتقلش کردند. اما متأسفانه به شهادت رسید.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده