چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۱
براى همين خيلى ناراحت بودم و كارم در خانه هميشه گريه بود. يك شب حسين به خوابم آمد. پيراهن سفيد وشلوار مشكى پوشيده بود گفت :مادر چرا اين همه گريه می كنى؟ گفتم: گريه نمی كنم پياز پوست كنده ام لذا از چشمم اشك مى آيد. خواهرم كه كنارم نشسته بود...


کرامات شهیدان؛(34) شهيد رئوف

نوید شاهد، بعد از خبر شهادت حسين پيكرش را آوردند و در بهشت زهرا به خاك سپردند. من كه جنازه حسين را نديده بودم، خيلى ناراحت بودم، چون بعد از شنيدن نحوه شهادت او فكر می كردم لابد نصف بدنش در خرمشهر مانده و در بهشت زهرا دفن نشده است. لذا به برادرش داوود گفتم: عكس نحوه شهادت و جسد حسين را تهيه كن و به من نشان بده. ببينم چگونه بوده است؟ گفت: نمى شود.

براى همين خيلى ناراحت بودم و كارم در خانه هميشه گريه بود. يك شب حسين به خوابم آمد. پيراهن سفيد وشلوار مشكى پوشيده بود گفت :مادر چرا اين همه گريه می كنى؟ گفتم: گريه نمی كنم پياز پوست كنده ام لذا از چشمم اشك مى آيد. خواهرم كه كنارم نشسته بود از حسين پرسيد: حسين، آنجا كه رفته اى جايت خوب است؟ حسين رو كرد به من و گفت: بله.

البته اگر اين با گريه هايش بگذارد. وقتى بيرون آمدم شانه اش را به من زد و گفت: خوب به من نگاه كن، به او نگاه كردم. گفتم: می گويند بدنت نصف شده است. پيراهن سفيدش گل هاى سياهى داشت. دوباره به من گفت: مادر قشنگ مرا نگاه كن و ببين همه جاى تنم و بدنم سالم سالم است. دوباره به او نگاه كردم و ديدم سالم است. در اين لحظه از خواب بيدار شدم.

راوی: فاطمه كريمى )مادر نوجوان بسيجى شهيد محمدحسين فهميده(

منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی

نشر: شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده