فرزاد بیات‌موحد در یکی از خاطرات خود از شهادت شهید میکاییل شیری خاطره‌ای می‌گوید.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، فرزاد بیات‌موحد در لابه‌لای خاطرات خود میگوید:

قبل از شروع مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس، قرار بود که نیروهای مهندسی گردان ذوالفقار جهاد زنجان، راهی را جهت حرکت نیروهای پشتیبانی از بی‌راهه باز کنند. قبل از حرکت به محل، من از فرمانده گردانم اجازه گرفتم تا چند روزی را مرخصی بگیرم و به زنجان برگردم.

فرمانده گفت: «مانعی نداره اما چه‌طور می‌خوای بری؟ وسیله نیست»

گفتم: «اگه جور شد میرم. شاید ماشین تدارکات برسه»

گفت: «تو این هوا و وضعیت جاده‌ها، بعیده»

گفتم: «خدا کریمه. وسیله‌اش رو هم خودش جور می‌کنه»

به همرزمان گفتم: «اگه کسی نامه‌ای داره، من می‌رسونم»

ساعت چهار عصر بود. «میکائیل شیری» راننده بولدوزر، شروع به نوشتن نامه کرد. آماده رفتن بودیم که حاج حسین، پرده سنگر را کنار زد و با خنده به میکائیل گفت: «نامه فدایت شوم می‌نویسی، زود باش داره دیر می‌شه برادر»

میکائیل گفت: «نمی‌دونم نامه‌اس که می‌نویسم یا وصیت نامه»

نامه را گرفتم و در جای امنی قرار دادم. میکائیل گفت: «با کی میری؟»

گفتم: «نمی‌دونم! شاید با تو.»

گفت: «به من که تو این شرایط مرخصی نمیدن.»

گفتم: «به خدا توکل کن.»

نامه‌ها را گرفتم و برگشتیم سر کارهای همیشگی. برف به شدت می‌بارید و چشم جز اندکی از مسیر را نمی‌دید. بولدوزر شروع به کار کرد. با صدای بولدوزر عراقی‌ها شروع به شلیک خمپاره کردند اما چون هوا مه آلود و برفی بود، دقیق نمی‌زدند. یکی از خمپاره‌ها کنار بولدوزر خورد. تا میکائیل را از بولدوزر پایین بیاوریم، او به عرش خدا سفر کرده بود.

صبح فردا با یک آمبولانس که پیکر شهید میکاییل شیری را به وطنش برمی‌گرداند، به خانه برگشتم.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده