مادر و خواهر شهید عباس قربانی خاطراتی از روزهای جوانی می‌گویند.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید عباس قربانی در سال 1347 متولد شد و در تاریخ 8/10/65 در عملیات کربلای 5 در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید.

مادرش می‌گوید: عباس هجده ساله نشده بود که به جبهه رفت او سومین فرزندم بود و رفتار و منش او با بقیه فرق داشت.

عباس زمانی که زنده بود یک عکس گرفته بود و می‌گفت: اگر من شهید شدم به این عکس نگاه کنید و برای حضرت علی‌اکبر(ع) گریه کنید مبادا برای من اشکی بریزید.

عباس از همان اول نسبت به خواهر هایش حساس بود و می‌گفت: مادر! برای اینها چادر بدوز، نگذاری بدون چادر بیرون بروند. او همیشه برای نماز صبح زودتر از من بیدار می‌شد.

او اولین باری که به جبهه رفت. به مدت 3 ماه بود، اما در همین مدت ترکش خورده بود. برای مدتی آمد و دوباره برگشت. من برایش در کوله پشتی‌اش غذا، نان و خوراکی گذاشته بودم؛ اما او همه را برگردانده بود و می‌گفت: دوستانم همه آنجا نان خشک و گرد و خاک می‌خورند و من نمی‌توانم این غذاها را بخورم.

آخرین شبی که اینجا بود گفت: مادر! از دست من ناراحت نباش، دستش را در گردنم انداخت و مرا بوسید و خودش برای‌مان حلوا درست کرد و گفت: ببین من برایت حلوا می‌پزم من هم به او گفتم من همیشه از تو راضی بوده‌ام و شب آخر هم او را در خواب دیدم که با لباس سربازی خیلی معصوم خوابیده بود.

خواهرش می‌گوید: برادر بزرگم قاری قرآن بود و در جبهه به رزمنده‌ها قرآن هم یاد می‌داد و عباس هم می‌گفت: من هم در جبهه قرآن را خوب یاد می‌گیرم؛ زیرا آنجا حال و هوای دیگری دارد. من هربار که می‌خواست به جبهه برود آب پشت سرش می‌پاشیدم؛ اما آخرین باری که داشت می‌رفت کاسه آب را از دستم گرفت و نگذاشت آب بپاشم و همین بار بود که شهید شد.

وقتی هم که شهید شده بود به برادرم گفته بودند که هم برادرت و هم برادر زنت شهید شده‌اند و آن موقع پیکر عباس مفقود شده بود.

پلاک عباس در سال 1380 به ایران آمد. او 18 سال مفقود شده بود و هیچ کس نمی‌دانست که او شهید شده است. یکی از دوستانش که در سپاه فعالیت داشت شهید شدن او را دیده بود و تعریف می‌کرد و ما باورمان شد که او شهید شده است.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده