به گزارش نوید شاهد از زنجان، همرزم شهید علی اصغر نقدی خاطره‌ای از روزهای جنگ و جبهه می‌گوید.

19 دي ماه 65 بود . خورشيد آرام آرام در بستر سنگي مغرب مي خزيد تا خود را در پشت كوه هاي بلند باختر پنهان كند . گويا خبر از حادثه اي كه در پيش بود ، سر در گريبان خجلت فرو مي برد تا پرواز سينه سرخان مهاجر را به نظاره ننشينند .

بچه هاي غواص از گردان ولي عصر ( عج ) زنجان ، پس از صرف شام لباس هاي خود را پوشيده و با تجهيزات كامل آماده حركت بودند . اما هنوز فرمان حركت براي عمليات صادر نشده بود . مثل هر شب عمليات، بازار دعاي توسل دوباره رونق گرفت . بچه ها مثل هميشه دست به دامن ائمه اطهار ( عليهم السلام ) شدند .

اگر كسي آنها را نمي شناخت گمان مي كرد كه از ترس مرگ و جنگ اين چنين گريه مي كنند . وقتي كه دعاي توسل تمام شد ، بچه ها از شهيد علي اصغر نقدي و برادر علي سودي خواستند تا شعر ‹‹ هادي هدي ، كجاييد ›› را با هم بخوانند . چقدر زيبا بود . آن دو به شكل قشنگي شعر را با هم مي خواندند.

گاهي شهيد رضا چمني با آن ها همكاري مي كرد و بچه ها بيت آخر را با هم دم مي گرفتند . عجب منظره دل انگيزي بود . آن شب بچه ها كلي خنديدند . انگار نه انگار كه در ميدان جنگ و جبهه اند ، گويا در مجلس جشن و عروسي هستند .

خدايا ! اين شور و شعف در حساسترين لحظات زندگي ، چگونه در فهم دنيا مي گنجد ؟ اصحاب دنيا اين حالت را چگونه تفسير مي كنند ؟ چه جمع با صفايي بود ؟

وقتي كه عمليات ـ كربلاي 5 - آغاز شد ، بسياري از آن بچه ها از جمله شهيد علي اصغر نقدي و شهيد رضا چمني، در همان شب اول در آسمان شلمچه، ستاره بي غروب گشتند و گوهر پربهاي پيكرشان در صدف شهادت جاي گرفت.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده