غم و غصه دانش‌آموزان را مدام مي‌خورد كه به درس علاقه نشان بدهند و در آينده فردي مثبت و سازنده براي جامعه باشند.


آنـان كه ره دوسـت گـزيـدنـد هـمـه

در كوي شهـادت آرميدند همه

در معركه دو كون فتح از عشق است

گـر چـه سپـاه او شهيدند همه

(سنگ نوشته مزار شهيد رزاق بامشاد)

هر چند ايثارگران دفاع مقدس به صفت گمنامي و بي‌نشاني در راه خدا متّصفند اما يك گروه بيش از همه نشان گمنامي و بي‌نشاني را به همراه دارند و آن شهيدان گمنام مفقودالاثر است كه گوي سبقت را در شهرت گريزي و گمنام‌خواهي از ديگران ربودند. اينان با داشتن دو صفت شهادت و گمنامي در راه خدا از سايرين ممتازند.

حقيقت آن است كه قله رفيع منزلت شهيدان مفقودالاثر و گمنامان وادي عشق براي ما خاكيان دست نايافتني و درك جايگاه منيع آنان براي اذهان خُردمان ناممكن است. با اين حال مي‌توان روزنه‌اي به سيره سراسر نوراني اسوه‌ها و نمونه‌هايي از آنان گشود و خود را در معرض تابش انوار حيات‌بخش زندگي آنان قرار داد و در مسير سعادت آفرين آنان حركت نمود.

شهيد رزاق ارشادي از جمله شهداي مفقودالاثري بود كه 19 سال مدال پر افتخار مفقودالاثري را با خود داشت تا اينكه پس از سال‌ها انتظار يادگارهايي از جسم مطهرش پيدا شد. معلم شهيد رزاق ارشادي در سوم خرداد ماه سال سي و هفت در يك خانواده مذهبي و مومن پا به عرصه وجود نهاد.

پدرش رحمان فردي زحمتكش و كارگر و مادرش زن مومنه و فداكاري بود كه رزاق را در آغوش پرمهر و محبتش پروراند تا تاريخ در آينده شاهد حماسه سازي‌ها و ايثارگري‌هاي او باشد. آري او در خانواده‌اي كه روزي حلال و هزينه‌هاي زندگي خود را با عرق جبين فراهم مي‌آوردند تربيت يافت و علي‌رغم محروميت‌ها و مشقت‌هاي زندگي روح بلند و بي‌قرار او از همان دوران كودكي مانند تشنه‌اي كه در جستجوي آب باشد جوياي آب حيات دين مقدس اسلام بود.

دوران تحصيل: ايشان مقطع شش ساله ابتدايي را از سال 1344 در دبستان هاي فره وشي (راهنمايي دخترانه فضيلت فعلي) و دهخداي زنجان شروع نمود و متوسطه را در دبيرستان صدر جهان (شهيد منتظري فعلي) در رشته ادبيات در سال 1350 آغاز كرد. به خاطر علاقه زايدالوصفي كه به ادبيات و ادامه تحصيل داشت در دانشسراي تربيت معلم زنجان پذيرفته شد و پس از گذراندن دوره دو ساله خود در رشته علوم انساني تحصيلاتش را در خرداد ماه 59 به پايان رساند.

ايشان علاوه بر مطالعه كتب درسي به مطالعه‌ و تحقيق در مسائل عرفاني، اسلامي و تاريخ ادبيات ايران علاقه شديدي داشت. او با آثار متفكران بزرگي چون شهيد مرتضي مطهري انس و الفت زيادي داشت حتّي قبل از شهادت استاد مطهري اعضاي خانواده خود را به مطالعه آثار آن استاد بزرگ تشويق و آشنا كرده بود.

استخدام در آموزش و پرورش

معلم شهيد پس از دريافت مدرك فوق ديپلم علوم انساني در دانشسراي راهنمايي تحصيلي زنجان براي تدريس به مدرسه راهنمايي سعيد محسن (باهنر فعلي) روستاي كهلا از توابع خدابنده (الان جزءِ روستاي شهرستان زرين آباد مي‌باشد) معرفي گرديد.

او نه تنها به تدريس دروس فارسي، دستور، ديني و قرآن علاقه‌مند بود بلكه برادري مهربان و دل سوز براي دانش آموزان و همكارانش محسوب مي‌شد و براي رفاه و آسايش آنان از هيچ كوششي دريغ نمي‌كرد.

روستاي كهلا جزء دورترين روستاهاي زنجان است اما كار كردن در چنين منطقه‌اي براي او كه عاشق خدمت به خلق‌ا... هست و با استقامت و پايداري خود مشكلات را خسته نموده است نه تنها دشوار نيست بلكه بسيار آسان و دل نشين است.

آقای ابوالحسن رهبري، از همكاران شهيد در دانشسرا و مدرسه روستاي كهلا از آن دوران چنين ياد مي‌كند: « خاطرات اين جانب با معلم شهيد زراق بامشاد از دوران تحصيلي كارداني در رشته علوم انساني دانشسراي تربيت معلم زنجان به سال 57 و 59 برمي‌گردد كه به مدت دو سال مشغول تحصيل بوديم سپس با هم سهميه شهرستان خدابنده شديم.

از خصوصيات شخصي و اخلاقي شهيد كه در مدت همكاري در روستاي كهلا به ياد دارم مي‌توان به خونگرمي، تواضع، تقيّد به فرايض ديني، مهرباني، گذشت و روابط انساني وي با اهالي روستا و دانش‌آموزان اشاره كرد. غم و غصه دانش‌آموزان را مدام مي‌خورد كه به درس علاقه نشان بدهند و در آينده فردي مثبت و سازنده براي جامعه باشند. به كتاب و مطالعه و ادبيات گرايش داشت بعضاً شعر مي‌سرود و به سرودهاي انقلابي علاقه وافري داشت.

هر كس با اولين برخورد مجذوب وي مي‌شد. انگار كه سال‌هاي متمادي هم ديگر را مي‌شناسند و دوست هستند. هر اندازه از خصوصيات مذهبي و انجام فرايض ديني وي نام ببرم كم است. اما حيف كه عمر چون رؤيايي است كه زود پرپر شده به پايان مي‌رسد. از زمان همكاري با او كه افتخاري بزرگ براي من به حساب مي‌آيد با تكريم و بزرگواري ياد مي‌كنم.»

خصوصيات اخلاقي شهيد رزاق بامشاد (ارشادي)

پدر شهيد: پسرم خيلي خوش اخلاق و اهل مسجد و نماز بود. در ماه رمضان در مسجد سيد(جامع) تا نزديكي‌هاي سحر در مسجد مي‌ماند براي سحري مي‌آمد و اعضاي خانواده را بيدار مي‌كرد.

در آخرين مرخصي‌اش ساعت 12 شب مرا از خواب بيدار كرد پس از خداحافظي رهسپار تهران

شد تا از آنجا به جبهه اعزام شود.

قبل از رفتن به جبهه به بهشت زهراي تهران مي‌رود و بعد از وداع با شهيدان عازم جبهه‌هاي حق عليه باطل مي‌گردد.

آخرين حرفش به من اين بود: « پدر اگر به من چيزي شد ناراحت نشو.»

خانم معصومه ارشادي خواهر شهيد

او به درس‌هايمان مي‌رسيد و خودش مطالعه زيادي مي‌كرد و به ما هم سفارش مي‌كرد كتاب‌هاي مذهبي بيشتر بخوانيم. از نظر اخلاقي و رفتاري نمونه بود و مي‌گفت: حضرت فاطمه(س) را الگوي خود قرار دهيد. او قبل از اينكه شب به طرف تهران برود و از آنجا به جبهه اعزام شود به زيارت امامزاده حضرت سيدابراهيم(ع) رفت و پاك و مطهر براي وصال به دوست، رهسپار مناطق جنگي گرديد.

فعاليت‌هاي سياسي شهيد بامشاد

قبل از پيروزي انقلاب به بركت مطالعات عميق خود با انديشه‌هاي انقلابي و جريانات سياسي آشنايي خوبي داشت و به اختناق و بي‌عدالتي‌هاي دوران پنجاه ساله حكومت پهلوي واقف بود.

طي سال‌هاي 56 و 57 با اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي به رهبري امام خميني؛ به شدت تحت تأثير شخصيت والاي امام قرار گرفت و وارد صحنه‌هاي مبارزاتي گرديد. وقتي كه امام را از عراق به كويت تبعيد كرده بودند دولت كويت اجازه ورود به امام را نمي‌داد و جاي مشخصي نيز براي اقامت ايشان معلوم نبود مردم زنجان در اعتراض به اين برخورد غيرانساني به خيابان ها ريخته گروهي نيز تحصن نمودند که شهيد بزرگوار در ميان اين تحصن كنندگان بود.

بعد از پيروزي انقلاب نيز در صحنه‌هاي مختلف سياسي حضوري فعال داشت. مخصوصاً در بلواي سياسي كه گروهك‌هاي طرفدار بني صدر ايجاد كرده بودند با آنان به مقابله برخاست. وي با اخلاص تمام با دوستان انقلاب و اسلام دوستي و با دشمنان انقلاب و اسلام دشمني و مخالفت مي‌كرد.

فعاليت‌هاي دوران جنگ تحميلي شهيد به روايت برادرش آقاي جعفر ارشادي

با شروع جنگ تحميلي حتي قبل از آن بنده گناهكار نيز در غائله كردستان چند ماهي به همراه ساير برادران پاسدار در مبارزه با ضدانقلابيون در كردستان انجام وظيفه مي‌نمودم.

شهيد بزرگوار رزاق بامشاد كه در سنگر تعليم و تربيت در ستيز بي‌امان با جنگ و ناداني سرگرم هدايت و ارشاد مردم محروم منطقه و خدمت به دانش آموزان پاك دل روستاي « كهلا» بود با مشاهده اعزام پاسداران به جبهه‌هاي جنگ حق عليه باطل به احساس وظيفه پاسداران سلحشور و همت مردانه آنان در دفاع از حريم دين و كشور غبطه مي‌خورد.

وقتي كه راديو تهران در سال 1360 از متولدين سال‌هاي 37 و 38 كه منقضي خدمت بودند دعوت به حضور در جبهه‌ها نمود برادرم با شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شد و آن را فرصتي گرانبها براي خود دانست. وي با استقبال از اين دعوت عمومي بلافاصله خود را به مراكز نظامي سپاه پاسداران و ارتش معرفي كرد. علي رغم معافيت و تعهد خدمتش در آموزش و پرورش خدمت در جبهه‌ها را ترجيح داد.

اگر چه او علاقه داشت با سپاه پاسداران به جبهه‌ها اعزام شود، به دليل دعوت ارتش و علاقه زياد به حضور در جبهه‌ها، وارد ارتش شد و دوره آموزش عمومي و تخصصي را در اصفهان گذرانيد. بعد از پايان اين دوره بر اساس تقسيم نظامي در تاريخ 21/7/60 به اهواز اعزام گرديد و در گردان 145 از تيپ سوم لشكر 92 زرهي اهواز مشغول به خدمت گرديد.

وي پرورده محروميت آشنا به درد مستضعفين و بسيار سخت كوش بود. داشتن روحيه ايثار، انفاق و توجه به محروميت از ويژگي‌هاي بارز او بود. طبعي بلند و رفتاري مردانه داشت. هميشه مشكلات زندگي را با سعي و تلاش و ابتكار فكري خود برطرف مي‌كرد.

او در تعطيلات تابستاني و در هواي گرم به كارگري مي‌رفت و به خاطر كاستن از فشار هزينه زندگي تن به سخت ‌ترين كارها مي‌داد. شايد تحمل اين همه مشكلات موجب نزديكي او به محروميت شده، همواره او را به رفع احتياج محرومان و كمك به آنان به وامي‌داشت.

اغلب روزها با تني خسته و كوفته به خانه برمي‌گشت سعي داشت كه پدر پير و كارگر خود را از زحمت كارهاي طاقت فرسا رها كند چرا كه شيره جانش را از عرق پيشاني پدر مي‌دانست.

وي علاوه بر كمك مالي كه به خانواده خود مي‌كرد بخشي از حقوق دريافتي خود را به همنوعان مستحق اختصاص داده بود. روزي در آخرين مرخصي خود در خانه با من صحبت مي‌كرد و گفت: « برادر حالا كه حقوق ماهيانه مرا دريافت كردي و در تأمين نيازهاي زندگي خانواده مصرف مي‌كني چنانچه مازاد بر مخارج منزل، از حقوق من چيزي در اختيار تو باقي ماند با تحقيق و تشخيص قبلي آن را به محرومين و قرض‌داران هديه كن.»

او يك فرهنگي مومن و متعهد بود كه شغل معلمي را نه به طور تصادفي و اكراه بلكه با آگاهي و اشتياق تمام انتخاب كرده بود. تعليم و تربيت را محدود به محيط آموزشي نمي دانست. برخورد انساني، رفتار ملايم و مهربان او با ديگران درس تربيتي بسيار سازنده‌اي بود.

روزي درباره ارشاد و تربيت نسل جوان به من سفارش کرد: « برادر تو كه مي‌خواهي در مسير رشد جامعه و هدايت نوباوگان اين مرز و بوم گام نهي و راه علم و فضيلت را به پيمايي ابتدا بايد اين حقيقت را بداني كه تربيت از محيط خانه و از باطن انسان شروع مي‌شود. اگر بر اثر تعليم و تربيت سازنده تو، اعضاي خانواده افرادي مسئول بارآمدند گفتار و كردار تو بر آنان تأثير گذاشت و سخنان تو مورد قبول و رضايت آنان شد آن وقت زمينه موفقيت تو در جامعه تضمين و فراهم شده است وگر نه به جايي نمي رسي.»

ما در خانواده خود گفتار او را با كردارش موافق و مطابق مي‌ديديم. واقعاً رفتارش براي ما الگو و برخوردش نمونه بود. مخصوصاً پس از توفيق حضور در جبهه‌ها يك ارتقای روحي و ترقي معنوي نيرومندي در او شكل گرفته بود.

كاملاً به خاطر دارم، رزاق كه به مرخصي آخرش آمده بود نگران جبهه‌ها و بي‌قرار براي هر چه زودتر رفتن بود.

روزهايي كه در مرخصي بود به من مي‌گفت كه دلش مي‌خواهد به همراه بسيجي‌ها در خط مقدم حمله باشد ولي در آن روزها تيپ دشت آزادگان يعني محل خدمت وي در حال پشتيباني بود. ناراحت بود كه چرا در آزادسازي خرمشهر به خاطر محدوديت‌هاي نظامي نتوانسته شركت فعال‌تري داشته باشد؟ اما عاقبت لحظه وصال او با معشوق ازلي و زمان فراق ما با او فرا رسيد. وي مرخصي خود را نيمه تمام رها كرد و به ياران و هم سنگران خود در پادگان پيوست.

در پادگان عده‌اي طبق برنامه ريزي و بر اساس وظيفه و تكليف ماندند و تعدادي هم به اهواز عزيمت كردند. او هم با شوق و علاقه زياد رفت و در عمليات پيروزمند رمضان شركت جست. بعد از رسيدن به اهداف تعيين شده در شرق بصره و پس از وضو ساختن در آب پاك فرات به شهادت رسيد.

شرح واقعه را يكي از هم سنگران و هم رزمان دلاورش از مشهد مقدس به نام « آقاي گوهري» طي نامه‌اي براي ما چنين نوشته است: « در مرحله اول عمليات شب هنگام حركت كرديم و فردايش به منطقه عملياتي رسيديم كه امكان پيشروي براي ما بيشتر نبود. در همان جا خاكريز زديم و موضع گرفتيم.

منتظر كاهش آتش دشمن بوديم که به محاصره دشمن درآمديم. چون نيروهاي ما از دو طرف به علت برخورد با خاكريزهاي مثلثي طرح اسرائيل پيش نرفته بودند طولي نكشيد كه دستور شكستن محاصره صادر شد.

آرپي جي زن‌هاي دلاور ما معبري را باز كردند. در اين گير و دار آتش عراقي‌ها و بعثي‌هاي خدانشناس به شدت افزايش يافت و دشمن بعثي ما را زير آتش خود مي‌كوبيد.

اكثر دلاوران مبارز و جان بر كفان اسلام از جمله شهيد رزاق بامشاد در آن قسمت از عمليات نتوانستند از محاصره بيرون آيند زيرا اگر با نفربرهاي خود عقب‌نشيني مي‌كردند هدف آتش دشمن قرار مي‌گرفتند و اگر عقب‌نشيني نمي‌كردند باز هم در ميان آتش دشمن و در محاصره بودند.»

در اولين روز عمليات يعني تاريخ 23/4/1361 او به آرزوي ديرين خود رسيد و جنازه مطهرش مفقود گرديد. پس از 19 سال در تاريخ 10/3/1380 يادگارهايي از پيكر پاكش پيدا شد و پس از بازگشت به زنجان و وداع مردم سلحشور با شهداي خونين بال كه طيّ مراسمي در جوار امامزاده حضرت سيدابراهيم7برگزارشد. روز پنجشنبه با شركت گسترده توده مردم حزب‌الله در گلزار شهداي بالاي زنجان تشييع و خاك سپاري گرديد.

شهيد بامشاد در نامه‌اي خطاب به خواهرش نوشته است:

« .... خواهرم اگر بخواهم به تمام عبارات و پرسش‌ها و خواسته‌هاي پرشور تو از جبهه جواب بدهم از عهده يك برگ ناقابل كه آن را قرض گرفته‌ام خارج است. اما حقيقت اين است كه به عشق جنگ به سوي جبهه نبرد آمدن كار مشكلي نيست بلكه در اين جا در مواقع عادي (غير از حمله) همچنان در عقيده خويش راسخ بودن و صبر و شهامت داشتن و استقامت در برابر سختي‌ها جهت خودسازي امري بس مشكل است.

در طي اين مدت كوتاه به اين واقعيت پي بردم كه انسان خودآگاه مي‌تواند در هر زماني و در هر شرايطي خودش را بسازد. و بعد به طور جدي و دقيق دست به تلاش و جهاد و مبارزه بزند. حال كه انقلاب ما به اين جا يعني به جنگ كشيده اين طبيعت و روش اسلام واقعي است كه باطل را نمي پذيرد. آمريكا و نوكر حلقه به گوشش صدام به اين طريق خواستند انقلاب اصيل اسلامي را شكست داده نگذارند رشد بكند. حاصل هزاران شهيد به خون خفته به همين سادگي آسيب پذير نيست...»

نامه خانوادگي به خواهرش

بسم‌الله القاسم الجبارين

محمد رسول‌الله والذين معه اشداء علي‌الكفار و رحماء بينهم

با درود به رهبر ابراهيم گونه بت‌شكن زمان خميني كبير و تبريك به خانواده‌هاي پرافتخار و با شهامت شهدا و تقدير [از] تمام رزمندگان سلحشور [و] امت قهرمان و شهيدپرور و حزب‌الله و سلام من به همه مجاهدان جبهه داخلي به خصوص به خواهر عزيزم (زهرا) كه با ياد و پيام خويش، قلب من و رفقاي هم سنگرم را خوشحال نمود و باز سلام گرم به تمام دوستان و آشنايان مومن به انقلاب بالاخص به خانواده محترم آقاي شعبان(شوهر خواهرشهيد رزاق بامشاد. ) و خواهر (بتول) به جاي مادرم كه دختري اين چنين معصوم و مهربان و مكتبي در دامان خود پرورده است.

خدا را شكر و سپاس فراوان كه من داراي خواهراني پاك و محجوب و حزب‌اللهي و برادران صادق و پاسدار و مومن مي‌باشم كه نمونه آن دختري است كه زينب گونه به ياد سلحشوران و جانبازان در جبهه باطل و به ياد تمام مبارزين و مستضعفين به پا خاسته جهان بوده، آرزوي پيروزي آن ها را از خالقش مي‌طلبد .

وصيت‌نامه معلم شهيد رزاق بامشاد (ارشادی)

يا ايهاالذينء امنوا لاتكونوا كالّذين كَفَروا وَ قالوا لِا خوانِهِم اذ اضَرَبوا في الارضِ اوكانوا غُزّي لَو كانوا عِندنا ما ماتوا وَ ما قُتِلوا لِيجَعلَ اللهُ ذلك حسرهً في قلوبهم والله يُحي و يُميتُ والله بما تَعملون بصير (سوره آل عمران آيه 155)

درود خدا به تمامي انبيا و اوليا كه به اذن او دست بشر را از جهل و كفر و ظلمت به سوي نور و ايمان هدايت فرمودند و سلام به تمامي رهروان حق و حقيقت همچون مطهري و بهشتي‌ها و پويندگان راهشان كه به رهبري قاطع و پيامبرگونه امامشان در راه حاكميت حق و عدل و به ثمر رساندن آرمان هاي مقدس و پربار انقلاب پرشكوهمان ونظام جمهوري اسلامي عاشقانه خون سرخشان را نثار و به مقام رفيع شهادت و به ملا اعلي حق تعالي پيوستند.

از خداوند منان خواهانيم كه در پيمودن راه حق آماده كه همان صراط مستقيم الله و نيايش مي‌باشد ما را ياري فرمايد و سلام اين حقير به همه جهادگران و پاسداران پرتوان و ايثارگران پرتلاش انقلابمان و به جعفر برادر قهرمانم و برادر عزيزم احمد(حاج احمد حكيمي پور(فرمانده گردان امام حسين7درسال 1367) پسر دايي شهيد رزاق بامشاد ) و تمام دوستان با ايمانشان كه با عشق و علاقه به قول خودشان فرهنگ شهادت را برگزيده و خالصانه در آن ارگان فعاليت مي‌كنند. بنده چهار تير به پادگان رسيدم و دو سه روز مانده و عازم منطقه شدم. سر و صداي عازم شدن و داوطلب بودن به جنوب لبنان جهت نابود ساختن اسرائيل در جبهه‌ها پيچيده بود.

فقط از گروهان ما 25 نفر اسم نوشته بودند كه بنده نيز جزء آن ها بودم ولي بعداً اعلام كردند كه متولدين سي و هفت نمي‌تواند شركت نمايد. لذا معاف شدم و خدمت ما نيز آن طوري كه اعلام شده يك سال منظور گرديده و 3 ماه ديگر خدمت دارم.

خيلي علاقه داشتم كه در عمليات قبلي (فتح المبين، بيت‌المقدس) شركت مي‌نمودم. اما سعادت با من يار نبود. اميدوارم كه در آينده نيروهاي سلحشور اسلام ايراني ضربه نهايي را بر فرق حزب منحوس بعثي و صدام و صداميان و در نهايت بر پيكر كثيف آمريكا وارد سازند تا راه براي آزادي قدس و سرزمين مسلمان نشين لبنان و نابودي صهيونيست‌هاي اسرائيل اين جرثومه فساد هموار و آزاد گردد. انشاءا...

از طرف من و منطقه خيالتان راحت باشد. هيچ مسائل نگراني نيست. از ايزد متعال خواهانيم که همه نيروهای مبارز به پاخاسته اسلام چه در جبهه داخلی و چه در جبهه خارجی بر دشمنان و به ضد انقلابيون پيروز شوند و فتح از آن جبهه حق عليه جبهه باطل باشد. ضمناً سلام مرا به تك تك دوست و آشنايان برسانيد.

والسلام علي عبادالله الصالحين 11/4/1361

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده